تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب قصه کودکانه قایم‌موشک بازی در مزرعه

قصه کودکانه: قایم‌موشک بازی در مزرعه

کتاب قصه کودکانه قایم‌موشک بازی در مزرعه

قصه کودکانه
قایم‌موشک بازی در مزرعه

کتاب قصه کودکانه قایم‌موشک بازی در مزرعه  – قصه های وقت خواب
ترجمه: مهرداد مهرین
چاپ دوم: 1360
فرایند OCR، بازخوانی، بهینه‌سازی و تنظيم: دنیای قصه و داستان ايپابفا
– همراه با کمی اصلاحات در متن

به نام خدا

موشی و هوشی موش‌هایی بودند که دو بچه مامانی به نام‌های شید و بید داشتند. آن‌ها همگی در سوراخی در گوشه یک انبار بزرگ که در مزرعه بود زندگی می‌کردند.

موش ها همگی در سوراخی در گوشه یک انبار بزرگ که در مزرعه بود زندگی می‌کردند.

یک روز موشی، بچه‌گربه‌ای را دید که در انبار بازی می‌کند. موشی خیلی وحشت‌زده شد و بر سر بچه‌گربه داد کشید و او را سرزنش کرد که اگر بچه‌هایم تو را ببینند می‌ترسند. آنگاه جارویی را که در گوشه انبار بود برداشت و او را تهدید کرد.

موش جارویی را که در گوشه انبار بود برداشت و گربه را تهدید کرد.

او با این عمل می‌خواست نشان دهد که خیلی شجاع است و از گربه نمی‌ترسد. درحالی‌که چنین نبود. او از گربه‌ها خیلی می‌ترسید. پس به‌طرف هوشی نگاه کرد و گفت:

– این گربه در مقایسه با سایر گربه‌ها، گربه خیلی نجیبی است. ولی می‌ترسم روزی به بچه‌ها آزاری برساند.

هوشی حرف او را تصدیق کرد.

می‌ترسم روزی گربه به بچه‌ موش ها آزاری برساند

شید و بید فکر کردند به‌جای اینکه فقط در یک‌گوشه انباری مشغول بازی شوند بروند در تمام محوطه انبار بازی کنند. چون به نظرشان رسید اگر در همه‌جا بازی کنند بیشتر تفریح خواهند کرد. برای همین، وقتی مامانشان سرگرم کار بود آن‌ها یواشکی رفتند و دور از چشم مامانشان، آن‌طرف انبار، سرگرم بازی شدند.

موش ها دور از چشم مامانشان، آن‌طرف انبار، سرگرم بازی شدند.

آن‌ها بالای کُپه کاه دویدند و از بالا به پایین کاه‌ها نگاه کردند و دیدند که گربه‌ای در آفتاب خوابیده است.

موش ها دیدند که گربه‌ای در آفتاب خوابیده است.

گربه خیلی ملوس و مهربان به نظر می‌رسید و هیچ‌گونه بدجنسی در سیمای او پیدا نبود. شید و بید بااحتیاط، آرام و یواش پائین آمدند تا سرانجام آن‌قدر به گربه نزدیک شدند که می‌توانستند به او دست بزنند.

گربه خیلی ملوس و مهربان به نظر می‌رسید

در اثر راه رفتن آن‌ها روی کاه، صدای خرد شدن کاه بلند شد و پیشی سبیلش را جمع‌وجور کرد. شید و بید که کمی ترسیده بودند عقب رفتند و نگاه کردند. پیشی اول یک چشم و بعد هردو چشمش را باز کرد. وقتی‌که نگاهش به دو موش کوچولو افتاد گفت: بیایید باهم بازی کنیم.

 پیشی وقتی‌که نگاهش به دو موش کوچولو افتاد گفت: بیایید باهم بازی کنیم.

ولی شید و بید فکر کردند بهتر است به خانه برگردند. برای همین، به‌سرعت به‌طرف بالای کُپه کاه دویدند و از روی کاه‌ها سر خوردند و خود را به انبار رساندند و پشت یک چرخ‌دستی پنهان شدند.

موش ها پشت یک چرخ‌دستی پنهان شدند.

گربه بالای کپه کاه رفت و از بالای کاه‌ها پایین آمد و توی انبار رفت. اما وقتی‌ به چرخ‌دستی قدیمی رسید نتوانست شید و بید را پیدا کند. گربه فریاد زد: میو! میو! بچه موش‌ها بیایید با من بازی کنید!

ولی شید و بید در داخل چرخ‌دستی قدیمی ساکت نشسته بودند و جیک نمی‌زدند.

میو! میو! بچه موش‌ها بیایید با من بازی کنید!

شید و بید وقتی‌ مطمئن شدند پیشی ازآنجا رفته از داخل چرخ‌دستی بیرون آمدند و خود را پشت یک سطل بزرگ پر از آب پنهان کردند.

موش ها خود را پشت یک سطل بزرگ پر از آب پنهان کردند.

ولی گربه دم‌ آن‌ها را دید که مثل برق از جلویش رد شدند. برای همین، وقتی آن‌ها می‌دویدند، گربه هم پرید تا دنبالشان کند. پیشی به خودش گفت: الآن است که آن‌ها را بگیرم. سپس داد زد: شید و بید نگاه کنید! من دارم می‌آیم شما را بگیرم.

گربه‌ی بیچاره توی سطل آب افتاد.گربه پرید. اما باید بلندتر می‌پرید.

گربه پرید. اما باید بلندتر می‌پرید. چون فاصله‌ای که پرید برای گرفتن موش‌ها کافی نبود. برای همین، گربه‌ی بیچاره توی سطل آب افتاد.

گربه خیس آب شد.

شید و بید که وضع را چنین دیدند شروع کردند به خندیدن. آن‌ها آن‌قدر خندیدند که سبیلشان درد گرفت.

موش ها آن‌ها آن‌قدر خندیدند که سبیلشان درد گرفت.

آن‌وقت شید و بید برای صرف چای به‌طرف خانه دویدند و جریان را برای پدر و مادر تعریف کردند. موشی و هوشی آن‌ها را سرزنش کردند و گفتند: شانس آوردید که پیشی شما را نخورد!

سپس آن‌ها را نصیحت کردند از آن به بعد هرگز به آن‌طرف انبار نروند.

موش ها جریان را برای پدر و مادر تعریف کردند

بیچاره پیشی که خیس آب شده بود مجبور شد به آشپزخانه برود و خودش را جلوی آتش خشک کند و با خودش فکر کرد بهتر است جریان را برای هیچ‌کس تعریف نکند. چون آبرویش می‌رفت.

بیچاره گربه پیشی که خیس آب شده بود مجبور شد به آشپزخانه برود

پایان

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=22214

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *