تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه کودکانه: آدم‌ آهنی در حمام / اسباب بازی های پرسروصدا 1

قصه کودکانه: آدم‌ آهنی در حمام / اسباب بازی های پرسروصدا

قصه کودکانه

آدم‌ آهنی در حمام

 

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: براون واتسون
ـ مترجم: مژگان شیخی

به نام خدا

 

 

سنگ روشویی

چند تا از اسباب‌بازی‌ها توی دست‌شویی حمام سروصدای زیادی راه انداخته بودند.

چلپ‌چلوپ آب‌بازی می‌کردند و می‌خندیدند.

چند تا از اسباب‌بازی‌ها توی دست‌شویی حمام سروصدای زیادی راه انداخته بودند.

اردک به این‌طرف و آن‌طرف آب می‌پاشید و کواک کواک می‌کرد.

قایق توی حباب‌ها ویژ ویژ… ورجه وورجه می‌کرد.

نهنگ باله‌هایش را چلپ‌چلوپ توی آب می‌زد.

عروسک پارچه‌ای گفت: «وای… شما چه قدر سروصدا می‌کنید؟ آدم‌آهنی حالش خوب نیست.»

آدم‌آهنی که موقع راه رفتن دست‌وپایش جیرجیر صدا می‌داد گفت: «مثل این‌که زنگ زده‌ام. دست‌وپاهایم سفت شده‌اند و جیرجیر می‌کنند.»

پری گفت: «چه سروصدایی راه انداخته‌اید! یک دقیقه ساکت باشید تا فکری بکنیم.»

همه ساکت شدند. نهنگ گفت: «فهمیدم! برایش کف صابون درست می‌کنم و به دست‌وپایش می‌مالم.»

ولی وقتی نهنگ خواست صابون را با باله‌هایش بگیرد، صابون لیز خورد و افتاد زمین.

چند تا از اسباب‌بازی‌ها توی دست‌شویی حمام سروصدای زیادی راه انداخته بودند.

بعدش هم بامب… آدم‌آهنی هم روی صابون سُر خورد و افتاد زمین.

بری گفت: «آخ آخ… آدم‌آهنی بیچاره دیدی چه طور شد؟ حالا می‌توانی از جایت بلند شوی؟»

آدم‌آهنی سعی کرد بلند شود، ولی نتوانست و گفت: «نه، نمی‌توانم»

عروسک پارچه‌ای گفت: «مواظب باش! درست روی صابون افتاده‌ای!»

اسباب‌بازی‌ها جمع شدند و سعی کردند آدم‌آهنی را بلند کنند. او را به این‌طرف و آن‌طرف چرخاندند. ولی او خیلی سنگین بود و نمی‌شد تکانش داد.

اسباب‌بازی‌ها جمع شدند و سعی کردند آدم‌آهنی را بلند کنند

آن‌ها بازهم سعی کردند تا کمی او را حرکت بدهند بعد او را به این‌طرف و آن‌طرف کشیدند ولی بازهم نشد.

خرگوش آبی گفت: «خودت هم تلاش کن آدم‌آهنی! سعی کن کمی خودت را تکان بدهی!»

آدم‌آهنی گفت: «نمی‌شود، من خیلی خشک هستم.»

ولی ناگهان ساکت شد و بعد با تعجب گفت: «دست زنگ‌زده‌ام دیگر خشک و سفت نیست. می‌توانم حرکتش بدهم.»

پری گفت: «به خاطر این‌که تمام دستت صابونی شده. همین‌طور هم پاها و تمام تنت!»

اسباب‌بازی‌ها جمع شدند و سعی کردند آدم‌آهنی را بلند کنند

نهنگ گفت: «چه قدر خوب! حتماً صابون زنگ‌ها را از بین برده. دست و پای آدم‌آهنی دیگر خشک و سفت نیست و جیرجیر نمی‌کند.»

آدم‌آهنی گفت: «وای… دست‌وپایم چه قدر نرم حرکت می‌کند! انگار یک آدم‌آهنی نو شده‌ام.»

اسباب‌باز‌ی‌ها دوباره شروع کردند به بازی و سروصدا کردن.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=44743

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *