تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-های-پریان-هانس-کریستین-اندرسن-در-اتاق-بچه‌ها

قصه های پریان: در اتاق بچه‌ها || هانس کریستین اندرسن

قصه های پریان
هانس کریستین اندرسن

در اتاق بچه‌ها

نویسنده: هانس کریستین اندرسِن
مترجم: جمشید نوایی

به نام خدای مهربان

پدر و مادر و تمام بچه‌های دیگر به تئاتر رفته بودند. تنها آنا و پدربزرگش در خانه بودند.

پدربزرگ گفت: «ما هم می‌خواهیم به تئاتر برویم. چه‌بهتر همین حالا اجرا آغاز بشود.»

آنا کوچولو آهی کشید و گفت: «ولی ما که نه تئاتر داریم نه بازیگر، آخر عروسک پیر من به دلیل اینکه خیلی کثیف است نمی‌تواند بازی کند؛ و عروسک نویم هم نمی‌تواند، چون نمی‌خواهم لباسش چروک بشود.»

پدربزرگ گفت: «همیشه می‌توانی بازیگر پیدا کنی، به شرطی که زیاد سخت‌گیر نباشی. حالا بیا یک تئاتر درست کنیم» و چند کتاب از قفسه‌ی کتاب برداشت و گفت: «این‌ها را وامی ایستانیم: سه کتاب در یک‌طرف و سه کتاب هم در طرف دیگر به‌صورت مایل؛ و اینجا این جعبه‌ی کهنه را به‌عنوان پس‌زمینه در وسط می‌گذاریم. صحنه‌ی یک اتاق نشیمن است، همه به‌روشنی متوجهش می‌شوند؛ و اما در مورد بازیگرها. بگذار نگاهی به این صندوق بیندازیم… همین‌که چند شخصیتِ بازی پیدا کنیم و خُلق‌وخویشان را بشناسیم، نمایشنامه خودبه‌خود نوشته می‌شود. این یک چُپُق است؛ جام دارد اما بی دسته است؛ و این هم یک دستکش که لنگه‌اش را گم کرده. این دو می‌توانند پدر و مادر باشند.»

آنای کوچولو اعتراض کرد: «ولی دو شخصیت کافی نیست.»

جلیقه‌ی برادرم چطور است -او خیلی بزرگ شده و جلیقه برایش تنگ است – مگر نمی‌شود جلیقه هم در نمایش باشد؟

پدربزرگ با وارسیِ جلیقه به خرسندی گفت: «برای یک نقش، بزرگ و خوب است. بهتر است در نقش خواستگار ظاهر شود. جیب‌هایش خالی است، چه جالب! جیب خالی بیشتر وقت‌ها ماجرای عشقیِ غم‌انگیزی پدید می‌آورد… اینجا را نگاه کن: یک جفت نیم چکمه‌ی پاشنه‌بلند با مهمیز که می‌تواند والس و مازورکا برقصد، چون هم می‌تواند شق‌ورق راه برود و هم پا بکوبد. به درد نقش خواستگار مشکل‌آفرینی می‌خورد که قهرمان زن علاقه‌ای به او ندارد. حالا به من بگو ببینم از چه نوع نمایشنامه‌ای خوشت می‌آید؟ تراژدی یا از نوعی کمدی که تمام خانواده می‌تواند در آن شرکت کند؟»

دخترک فریاد زد و گفت: «یک نمایشنامه‌ی خانوادگی! هم مادر می‌گوید و هم پدر که این نوع نمایشنامه‌ها از همه بهتر است.»

من دست‌کم صدتا از آن‌ها سراغ دارم. نمایشنامه‌هایی که از زبان فرانسه ترجمه می‌شود از همه پرطرفدارتر است، اما زیاد مناسب یک دختر کوچولو نیست. گرچه داستان‌ها همه کم‌وبیش شبیه یکدیگر است، ما زیباترین آن‌ها را می‌توانیم انتخاب کنیم. بیا، من تمام طرح‌ها را در کیسه‌ای می‌ریزم و حسابی تکانش می‌دهم و بعد تو یکی از آن‌ها را بردار… عالی است. بفرما. قدیمیِ قدیمی و نویِ نو؛ و اما در مورد آگهی نمایش.» پدربزرگ روزنامه را گرفت بالا و وانمود کرد که دارد آن را می‌خواند:

جامِ پیپ
یا
رنج عشق هرگز هدر نمی‌رود
نمایشنامه‌ی خانوادگی در یک پرده

فهرست شخصیت‌ها:

آقای جامِ پیپ ………… پدر
دوشیزه دستکش ………. دختر
آقای جلیقه …….. معشوق
آقای نیم چکمه ………………. یک خواستگار.

«حالا نمایش شروع می‌شود. پرده نرم نرمک می‌رود بالا… قبول که پرده نداریم، اما تنها تنگ‌نظرها درباره‌ی چیزهای جزئی هیاهو می‌کنند. اولین کسی که حرف می‌زند جامِ پیپ است. خیلی عصبانی است. اگر توتونی در آن بود دود می‌کرد.»

«حرف مفت نباشد. من آقای خانه‌ی خودم هستم. پدر دختر خودمم. کسی خیال ندارد به حرف‌هایم گوش کند؟ فونِ نیم چکمه * شخصیت تابناکی دارد. به‌قدری واکس ‌خورده که می‌توانی عکست را در آن ببینی. از چرم ساخته شده و مهمیز دارد. حرف نباشد! دخترم نصیب او می‌شود!»

_________
* فون=آقا (به آلمانی)

پدربزرگ گوشزد کرد: «آنا کوچولو، حالا به‌دقت گوش کن. الآن جلیقه حرف می‌زند؛ و آستر ابریشمی دارد؛ اما از این بابت به خود غرّه نمی‌شود. فروتن است و درعین‌حال قدر خودش را می‌داند. حق دارد این حرف را بزند:

«من مرتب و درجه‌یکم، بنابراین باید به من توجه بشود. آسترم از ابریشم خالص است و قیطان‌دوزی دارم.»

«مرتب بودنت تا روز پس از ازدواجت دوام نمی‌آورد؛ بعد باید شسته شوی و رنگ‌هایت ثابت نیست. این حرف را جامِ پیپ می‌زد؛ و می‌گفت: «فونِ نیم چکمه ضد آب است و چرمش بادوام، بااین‌حال ظریف دوخته شده. می‌تواند غژغژ کند و مهمیزهایش هم جرینگ و جرینگ. آخرین مد روز است.»

یک‌مرتبه آنا کوچولو حرفش را قطع کرد و گفت: «چرا آن‌ها حرف‌هایشان را به شعر نمی‌گویند؟ مادر می‌گوید شعر خیلی زیباست.»

پدربزرگ با لبخند گفت: «هرچه مردم بخواهند، بازیگرها باید انجام بدهند. حالا دستکش کوچولو را تماشا کن و ببین چطور انگشت‌هایش را به‌طرف آقای جلیقه دراز می‌کند و می‌خواند!»

«بی جُفت و بی‌یار
نفرت دارم من این‌جور گرفتار
همه‌ی جغدا هوهو بکنن تو برهوت
هرگز نمی‌شم من زن «فون بوت»2
یا می‌میرم،
یا تو کَشو قایم می‌شم.»

____________
2. منظور آقای نیم چکمه است.

جامِ پیپ می‌گوید: «مزخرف است!» حالا آقای جلیقه با دوشیزه دستکش حرف می‌زند:

«دستکش ناز، قمری محبوب
دل می تپه واسه یه عشق، به عشق خوب
تو مال منی، من مال توام
هر دو عاشق، عاشق و دلکش
عشق و عشق، عشق
عشق دستکش»

«در همین موقع فونِ نیم چکمه بنا کرد به پای‌کوبی. بی‌اندازه خشمگین است. مهمیزهایش جرینگ جرینگ می‌کند.»

آنا با دو دست کوچکش کف زد و گفت: «عجب نمایش جالبی!»

پدربزرگش گفت: «لطفاً، ساکت، در حین نمایش بهترین تحسین، سکوت است. باید نشان دهی که خوب تربیت شدی و لیاقت نشستن در محل نوازنده‌ها را داری. حالا دوشیزه دستکش آریایِ * خودش را می‌خواند:

«و حرفم نمی آد
خیلی بیمارم
باید بخونم
برای بالَش
بال شکسته‌ی عشق یارم.»

_______________
* Aria، آهنگی دلکش برای ساز یا آوازه

«داریم به قسمت توطئه‌ی داستان می‌رسیم که مهم‌ترین بخش طرح کلی است و تمام تازگی نمایش به آن بستگی دارد. آقای جلیقه روی صحنه می‌رود. نگاهش کن! به آقای جامِ پیپِ پیر نزدیک می‌شود. برش می‌دارد و در جیبش می‌گذارد. برایش کف نزن، بااینکه ممکن است خوشش بیاید که برایش کف بزنی، این کار را نکن که خیلی عوامانه است. بازیگرها را نمی‌توان زیادی تحسین کرد. حالا آقای جلیقه مستقیماً با تماشاگرها حرف می‌زند:

«تو در جیب منی، تهِ ته جیبم و دیگر بیرون نمی‌آیی مگر اینکه با ازدواج ما موافقت کنی. من دست راستم را به‌طرف دستکش دستِ چپ دراز می‌کنم.»

آنا کوچولو فریاد زد و گفت: «خیلی‌خیلی هیجان‌انگیز است!»

«از جیبِ آقای جلیقه صدای آقای جامِ پیپ را می‌شنویم:

«و خیلی ناخوشم، خیلی بدحال
چه حقه‌ای، چه کلکی!
منم اینجا، توی تاریکی، تو این گودال
نه هیچ نوری، نه پرتوی
نمی‌تونم بخورم تکون
ولم کنید بیام بیرون
ولم کنید بیام بیرون
اگه که آزادم کنین
قول می‌دم، قول یقین
اون زنت بشه، زن مهربون
اگه ول بشم از این زندون.»

آنا کوچولو که کمی نومید بود پرسید: «به این زودی به آخر رسید؟»

پدربزرگ در جواب گفت: «آه نه، کار فونِ نیم چکمه تمام شد؛ بقیه هنوز نمایش درازی در پیش دارند. حالا دلداده‌ها جلوِ آقای جامِ پیپ زانو می‌زنند و دوشیزه دستکش می‌خواند:

پدر! پدر

و آقای جلیقه می‌خواند:

«دعا کن پسرتو
دعا کن دخترتو!»

«بعد آقای جامِ پیپ دعای خیرش را بدرقه‌ی آن‌ها می‌کند و مجلس عروسی برگزار می‌شود. همه به آواز جمعی می‌پیوندند:

بازی تموم شد،
با فکر خوش، فکر شیرین
کف بزنین، کف بزنین
هر جور می خواین.»

«حالا دست می‌زنیم و همه را صدا می‌کنیم که کُرنش کنند؛ حتی اثاث خانه را، چون بااینکه آن‌ها با جمع، آواز خواندند، از چوب ماهون ساخته شدند.»

آنا کوچولو گفت: «راستی نمایش ما به‌خوبی نمایشی هست که دیگران در تئاتر واقعی می‌بینند؟»

پدربزرگ گفت: «کُمدی ما خیلی بهتر بود. کوتاه‌تر و پر از خلاقیت بود؛ و یقین دارم آب برای چای باید جوشیده باشد.»

***



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=38144

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *