تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه مصور کودکانه لک‌لک و روباه عاقبت حیله‌گری و بدجنسی

قصه مصور کودکانه: لک‌لک و روباه || عاقبت حیله‌گری و بدجنسی

قصه مصور کودکانه لک‌لک و روباه

قصه مصور کودکانه

لک‌لک و روباه

عاقبت حیله‌گری و بدجنسی

قصه‌پرداز: حمید عاملی
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک و کتاب کودک

بنام خدا

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. در روزگاران قدیم در جنگلی که سبز و خرم و پر از گل و گیاه بود، انواع و اقسام جانوران وحشی و پرندگان کوچک و بزرگی در آن زندگی می‌کردند و درخت‌های این جنگل آن‌قدر تنومند و پرشاخ و برگ بود که روی هر شاخه‌اش پرنده‌ای آشیانه ساخته بود و در داخل هر تنه‌اش جانوری لانه درست کرده بود.

در این جنگل، همه باهم دوست و رفیق بودند و همه باهم در نهایت صلح و صفا در کنار هم زندگی می‌کردند، ازجمله روباه و لک‌لک. در این جنگل همه باهم خیلی دوست و رفیق بودند و اندازه دوستی آن‌ها -البته ازنظر لک‌لک- آن‌قدر زیاد بود که تصمیم گرفتند در کنار هم زندگی کنند. به این جهت یک روز هر دو باهم در جنگل شروع به گردش کردند تا درخت پر سایه و تنومندی را که هنوز جانوران یا پرنده‌ای آن را برای لانه و آشیانه خود انتخاب نکرده پیدا کنند و اتفاقاً بعد از ساعتی گردش، درختی را پیدا کردند که هم پر سایه و سرسبز بود و هم تنومند و قدیمی و چون تنه و شاخه درخت را محل مناسبی برای لانه ساختن دیدند، هر دو شروع به کار کردند. لک‌لک روی شاخه برای خودش آشیانه‌ای درست کرد و روباه هم کنار تنه‌ی درخت با چوب و پوشال برای خود لانه‌ای ساخت.

. لک‌لک روی شاخه برای خودش آشیانه‌ای درست کرد و روباه هم کنار تنه‌ی درخت

لک‌لک و روباه هرکدام در آشیانه و لانه‌ای که ساخته بودند منزل کردند و بعدازآنکه اثاث و لوازم زندگی‌شان هم آماده و مهیا شد روزی باهم به گفتگو نشستند و لک‌لک ضمن صحبت، از یافتن درختی به آن تنومندی برای لانه ساختن و داشتن همسایه خوب و مهربانی چون روباه، خوشحالی خود را ابراز داشت و بعد به روباه یا همسایه‌ی خود پیشنهاد کرد که برای اینکه زحمتشان کمتر بشود، بهتر است که در آشپزی هم باهم شریک شوند. مثلاً یک روز لک‌لک آشپزی کند و هر دو بخورند و روز دیگر نوبت روباه باشد و روباه هم از این پیشنهاد استقبال کرد و گفت که «بسیار فکر خوبی است و اتفاقاً من امروز ناهار قصد دارم که آش بسیار خوشمزه‌ای بپزم. امروز تو میهمان من باش تا اینکه فردا نوبت غذا پختن تو بشود» و لک‌لک هم با خوشحالی این دعوت را پذیرفت و گفت «با کمال میل دعوت تو را قبول می‌کنم؛ زیرا که هم آش را خیلی دوست دارم و هم مدت‌هاست که غذای خوشمزه‌ای نخورده‌ام» و روباه درحالی‌که لبخند موذیانه‌ای بر لب داشت، هرچه سبزی که جمع کرده بود در دیگ بزرگی ریخت و دیگ را روی آتش گذاشت تا آش بپزد.

روباه هرچه سبزی که جمع کرده بود در دیگ بزرگی ریخت

روباه دیگ را روی آتش گذاشت تا آش بپزد.

بالاخره آش پخته شد و نزدیکی‌های ظهر، روباه، لک‌لک را صدا زد تا بیاید و آش بخورد. لک‌لک هم با اشتهای زیاد، خودش را کنار لانه رساند و سلامی کرد و روباه هم خوش‌آمدی گفت و لک‌لک را به خوردن آش دعوت کرد؛ اما روباه حیله‌گر اینجا هم حیله به‌کاربرده بود و آش را توی دو تا بشقاب ریخته بود و همین‌طور که خودش تند و تند مشغول لیس زدن بشقاب با زبانش بود به لک‌لک می‌گفت «چرا میل نمی‌کنید؟ سرد می‌شود!» ولی لک‌لک با آن منقار بلندش نمی‌توانست توی بشقاب، آش بخورد.

روباه حیله‌گر اینجا هم حیله به‌کاربرده بود و آش را توی دو تا بشقاب ریخته بود

روباه درحالی‌که لبخند موذیانه‌ای بر لب داشت، در همان حالی که مشغول خوردن آش بود از زیر چشم، نگاه مسخره‌ای به لک‌لک انداخت و گفت «آقا لک‌لک چرا آش نمی‌خوری؟ مگر دوست نداری؟» و لک‌لک که پی به بدجنسی روباه برده بود گفت:

– «چرا، چرا، اتفاقاً خیلی هم دوست دارم. چه بوی خوبی دارد و چه رنگ خوبی دارد، دستت درد نکند با آشی که پختی، راستی که دلم می‌خواهد ساعت‌ها آن را تماشا کنم و از بوی خوش این آش همچنان شنگول باشم. به‌به که چه آش خوبی! به‌به که چه بوی خوبی!»

لک‌لک، گرسنه و ناراحت، به آشیانه خودش برگشت و درحالی‌که از بدجنسی روباه سخت عصبانی شده بود، نشست و فکر کرد که این کار بد و زشت روباه را چه جوری تلافی کند و بالاخره بعد از مدتی فکر کردن، خنده‌ای کرد و گفت «حالا یک بلائی به سرش بیاورم که تا عمر دارد یادش نرود و دست از بدجنسی و موذیگری بردارد» و آن‌وقت به کنار لانه روباه آمد و روباه را برای فردا ناهار به آشیانه‌اش دعوت کرد و آن‌قدر درباره غذای مهمانی فردا تعریف کرد که دهان روباه آب افتاد.

روباه درحالی‌که دمش را از خوشحالی تکان می‌داد، دعوت لک‌لک را قبول کرد و گفت «با کمال میل، لک‌لک عزیز! فردا ظهر خدمت خواهم رسید.» روباه بدجنس آن‌قدر در فکر غذای خوشمزه فردا بود که یادش رفت در مهمانی خودش چه رفتار نامناسبی داشته و اصلاً به خاطرش نرسید که امکان دارد لک‌لک به حیله‌اش پی برده باشد و درصدد تلافی برآید.

لک‌لک، روباه را صدا زد که «بفرمایید، غذا حاضر است

و بعد از چند دقیقه، لک‌لک، روباه را صدا زد که «بفرمایید، غذا حاضر است.» وقتی روباه به کنار میز غذا آمد، مشاهده کرد که لک‌لک آن آش خوشمزه را در دو تُنگ باریک ریخته و سر میز گذاشته و روباه درحالی‌که به یاد بدجنسی خودش افتاده بود، حرفی نداشت که بزند. ولی زبانش به آش داخل تنگ نمی‌رسید و نتوانست ذره‌ای از آن آش خوشمزه را بخورد و لک‌لک هم با نگاه‌های پرمعنی و لب پر از خنده مرتباً می‌گفت «آقا روباه میل کنید، می‌ترسم سرد بشود و از مزه بیفتد»

لک‌لک آن آش خوشمزه را در دو تُنگ باریک ریخته بود

و روباه گرسنه به لانه‌اش برگشت و در راه با خودش می‌گفت: «به‌قول‌معروف، چیزی که عوض دارد گله ندارد! سزای حیله‌گری و مسخره کردن دیگران و آزار رسانیدن باید همین باشد. خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»

پایان 98

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=23600

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *