تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان کودکانه آموزش مهارت‌های اجتماعی و زندگی به کودکان و نونهالان خطر در پارک (11)

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟

داستان آموزشی فرهنگ پارک رفتن به کودکان

در پارک

توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟

آموزش مهارت‌های اجتماعی و زندگی به کودکان و نونهالان

نویسنده: اعظم تبرّایی
تصویرگران: علی خوش جام – یاسمن اکبری

به نام خدای مهربان

اسم این پسر سامان است. سامان بیشتر وقت‌ها همراه مامان و بابا به پارک می‌رود او در پارک، آقاهای زیادی را می‌بیند که بستنی و بادکنک و پشمک و تخمه می‌فروشند؛ اما او با دیدن آن‌ها گریه نمی‌کند و نمی‌گوید: «بابا! برایم بادکنک بخر، بستنی بخر.»

او می‌داند بابا هر چیزی را که لازم باشد، برایش می‌خرد.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 1

سامان توی پارک، بچه‌های زیادی را می‌بیند که روی تاب سوار شده‌اند و تاب‌بازی می‌کنند. اگر او هم دلش بخواهد سوار تاب شود، به آن بچه‌ها نمی‌گوید: «زود باشید از تاب بیایید پایین؛ من می‌خواهم سوار شوم.» سامان کنار تاب می‌ایستد و صبر می‌کند تا بزرگ‌تر بچه‌ها، آن‌ها را از تاب پیاده کنند. بعد سوار تاب می‌شود و بازی می‌کند.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 2

اگر بچه‌ها برای سرسره بازی صف کشیده باشند، سامان بیرون صف نمی‌ایستد تا زودتر از پله‌های سرسره بالا برود و سُر بخورد. او به آخر صف می‌رود و صبر می‌کند تا بچه‌هایی که جلوتر ایستاده‌اند، سرسره بازی کنند تا نوبت به او برسد.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 3

سامان گل‌ها و چمن‌های توی پارک را خیلی دوست دارد؛ اما هیچ‌وقت به گل‌ها دست نمی‌زند و روی چمن‌ها راه نمی‌رود. چون می‌داند باغبانِ مهربانِ پارک برای گل‌ها و چمن‌ها خیلی زحمت می‌کشد و او نباید گل‌ها را بچیند یا روی چمن‌ها بازی کند.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 4

اگر بابا برای سامان خوراکی بخرد، او آشغال خوراکی‌اش را روی زمین نمی‌اندازد. چون می‌داند که کسی نباید پارک‌ها و خیابان‌ها و کوچه‌ها را کثیف کند.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 5

بعضی از پارک‌هایی که سامان با بابا و مامان به آنجا می‌رود، وسایلی دارد که برای بزرگ‌ترها ساخته شده‌اند. این وسایل برای بچه‌ها خیلی خطرناک‌اند. سامان وقتی می‌بیند بزرگ‌ترها از آن وسایل استفاده می‌کنند، خیلی دوست دارد او هم سوار آن وسایل شود؛ اما هیچ‌وقت نق نمی‌زند و به مامان و بابا نمی‌گوید: «من هم می‌خواهم سوار این ماشین‌ها و وسایل شوم.»

او می‌داند این وسایل برای او خطرناک‌اند. سامان همیشه منتظر می‌ماند تا بابا او را برای بازی با وسیله‌ای ببرد که مناسب سن اوست.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 6

بعضی وقت‌ها که سامان با مامان و بابا به پارک می‌رود، پارک خیلی شلوغ است. او هیچ‌وقت از مامان و بابا دور نمی‌شود. چون می‌داند اگر از آن‌ها دور شود، ممکن است گُم شود.

وقتی آن‌ها توی پارک قدم می‌زنند، او زیاد جلوتر از مامان و بابا نمی‌دود و در حال بازی با بچه‌های دیگر، از مامان و بابا دور نمی‌شود.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 7

اگر سامان دوست داشته باشد با بچه‌های دیگر بازی کند، به مامان و بابا می‌گوید و بعد در همان نزدیکی با آن‌ها بازی می‌کند. اگر سامان توپ یا دوچرخه داشته باشد، می‌گذارد بچه‌ها با توپ و یا دوچرخه‌اش بازی کنند.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 8

اگر سامان توی پارک گُم شود، گریه نمی‌کند و به هرکسی که در پارک دید، نمی‌گوید: «من گم شده‌ام.»

سامان می‌داند باید پیش آقای پلیسِ پارک برود؛ کسی که مراقب گل‌ها و چمن‌هاست و به او بگوید: «من گم شده‌ام.»

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 9

سامان وقتی به پارک می‌رود، دلش می‌خواهد تا شب در پارک بماند و بازی کند؛ اما می‌داند که باید به خانه برگردند. وقتی مامان و بابا به سامان می‌گویند. «بازی بس است و باید به خانه برگردیم»، سامان گریه نمی‌کند و نمی‌گوید: «من می‌خواهم توی پارک بمانم و بازی کنم.»

او می‌داند این کار، کار خوبی نیست و مامان و بابا را ناراحت می‌کند.

در پارک: داستان آموزشی کودکان || توی پارک چه‌طور رفتار کنیم؟ 10

وقتی سامان به خانه برمی‌گردد، از بابا و مامان می‌پرسد: «باباجان! مامان جان! من توی پارک پسر خوبی بودم؟»

بابا می‌گوید: «بله تو پسر خیلی خوبی هستی. به همین خاطر، من همیشه تو را به پارک می‌برم.»

مامان می‌گوید: «تو پسر باادب و عاقلی هستی. تو هیچ کاری نکردی که از دستت ناراحت و عصبانی شویم. آفرین پسر گلم!»

وقتی تو هم از پارک به خانه برمی‌گردی، آیا مامان و بابا از دستت خسته و ناراحت شده‌اند یا آن‌ها هم از تو راضی هستند؟

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=34681

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *