تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان-ازوپ-کلاغ-دانا-و-کوزه-آب

داستان کودکانه و آموزنده: کلاغ دانا و کوزه آب || افسانه‌های ازوپ

داستان کودکانه و آموزنده

کلاغ دانا و کوزه آب

افسانه‌های ازوپ
بازنویس: ماری استوارت
ترجمه: شهلا انسانی

به نام خدا

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. در بیشه‌ای دور کلاغ پیری زندگی می‌کرد که سال‌های زیادی از عمرش گذشته بود و سرد و گرم روزگار را چشیده بود. کلاغ براثر عمر زیاد تجربیات زیادی به دست آورده بود و خیلی از جانوران بیشه به هنگام برخورد با مشکل با او مشورت می‌کردند.

داستان کودکانه و آموزنده: کلاغ دانا و کوزه آب || افسانه‌های ازوپ 1

کلاغ پیر با حوصله حرف‌های جانوران را گوش می‌داد و راه غلبه بر آن مشکل را به آن‌ها نشان می‌داد.

روزی از روزها این کلاغ پیر در میان علف‌های بیشه کوزۀ آبی را دید که هیزم‌شکن‌ها جاگذاشته بودند. کلاغ با خودش گفت:

– من باید از آب این کوزه بخورم.

کلاغ با گفتن این حرف به‌طرف کوزه پر زد و کنار آن نشست. کلاغ نگاهی به داخل کوزه انداخت و متوجه شد که آب آن خیلی پایین است و نوک او به آب نمی‌رسد.

کلاغ بعد از مدتی فکر با خودش گفت:

– اگر من نتوانم از آب این کوزه بخورم این‌همه تجربه و عمر دراز به چه دردم می‌خورد. الآن می‌توانم از آب کوزه صرف‌نظر کنم، اما اگر یکی از جانوران جنگل دچار چنین مشکلی شد و از من راهنمایی خواست باید بتوانم جوابش را بدهم.

کلاغ بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسید که باید با ریختن سنگریزه به داخل کوزه، سطح آب را بالا بیاورد.

کلاغ پر کشید و به کنار رودخانه رفت. تکه سنگی را با منقار گرفت و آن را با خود آورد.

کلاغ تکه سنگ را داخل کوزه انداخت.

داستان کودکانه و آموزنده: کلاغ دانا و کوزه آب || افسانه‌های ازوپ 2

کلاغ پیر تمام آن روز را با تلاش زیاد سنگ آورد و داخل کوزه انداخت.

نزدیک عصر بود که کوزه تا نیمه پر از سنگ شد و آب به جایی رسید که کلاغ می‌توانست از آن بخورد.

داستان کودکانه و آموزنده: کلاغ دانا و کوزه آب || افسانه‌های ازوپ 3

کلاغ اگرچه خسته شده بود ولی از اینکه تجربۀ تازه‌ای به دست آورده بود با خوشحالی لبۀ کوزه نشست و از آب آن نوشید.

داستان کودکانه و آموزنده: کلاغ دانا و کوزه آب || افسانه‌های ازوپ 4

بعد از رفع تشنگی، کلاغ با خودش گفت:

– درست گفته‌اند که هیچ مشکلی نیست که با تلاش و فکر، آسان نشود. من اگر تا آخر عمرم هم اینجا می‌ماندم آب بالا نمی‌آمد که آن را بنوشم، اما حالا مزد زحمتم را می‌گیرم.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=30026

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *