تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان کودکانه ملکه برفی – موشیما

داستان کودکانه دخترانه ملکه برفی

داستان کودکانه ملکه برفی

روزی روزگاری در یک سرزمین بزرگ که پوشیده از برف بود، پسر جوانی به نام کای و بهترین دوستش، دختری به نام گِردا در یک روستای دل‌نشین، با مناظر پوشیده از برف و یخ زندگی می‌کردن. کای و گردا روزهاشون رو با بازی کردن و رؤیاپردازی با هم‌دیگه می‌گذروندن و دوستی‌شون مثل آفتاب زمستانی گرم و پاک بود.

اما در یکی از این روزها، ملکه برفی که خیلی بدجنس و فریبکار بود، روستای زیبای اونا رو با یک جادوی سرد و یخی، طلسم کرد. در یکی از همین روزها، وقتی‌که کای داشت از پنجره‌‌ی اتاقش به بیرون نگاه می‌کرد، یک دونه‌ی برف در آسمان دید که در زیر نور آفتاب می‌درخشید. بی‌خبر از این‌که این دانه‌ی برف، جادوی ملکه‌ی بدجنسه، کای به سمت اون رفت. ناگهان دونه‌ی برف روی قلب کای فرود اومد و قلب اونو سرد و خالی از عشق کرد.

قلب گرم و پرمحبت کای، سرد شد. اون دیگه با گردا بازی نمی‌کرد و با اون با بداخلاقی حرف می‌زد. یکی از همون روزها وقتی‌که گردا می‌خواست با کای بازی کنه، کای ناگهان ایستاد و گفت:

من دیگه به دوستی خودم و تو اهمیت نمی‌دم! من اصلاً از تو خوشم نمیاد! من می‌رم و ملکه برفی رو پیدا می‌کنم!

بعد یک لبخند ترسناک زد و توی جنگل ناپدید شد!

گردا که دلش شکسته بود و نگران دوستش بود، تصمیم گرفت که برای پیدا کردن کای، یک سفر پرخطر رو شروع کنه. اون باوجود برف زیاد و بادهای خطرناک به راهش ادامه داد و با شجاعت تمام دنبال هر نشونه‌ای بود که بتونه در پیدا کردن کای بهش کمک کنه. در طول راه، گردا افراد خوش‌قلب و مهربون زیادی رو ملاقات کرد که بهش کمک کردن و باعث قوت قلب اون شدن!

در حین سفر، گردا فهمید که ملکه برفی چقدر قدرتمنده و می‌تونه باعث قلب آدم‌ها رو طلسم کنه تا اونا نتونن کسی رو دوست داشته باشن. گردا با شجاعت خیلی زیاد با موانع بسیاری مواجه شد. اون رودخونه‌های یخ‌زده رو پشت سر گذاشت، از کوه‌های بلند بالا رفت و از جنگل‌های تاریک و وحشتناکی عبور کرد! فقط برای این‌که دوستش رو پیدا کنه!

در یکی از شب‌ها، وقتی هوا تاریک تاریک بود، گردا گروهی از کلاغ‌های سخنگو رو دید که داشتن چیزی رو زمزمه می‌کردن:

ملکه برفی یک پسر کوچیک رو با خودش به قصر یخی برد!

اونا به گردا کمک کردن تا از مسر سخت عبور کنه و به سرزمین ملکه برفی برسه!

با ورود به قصر، گردا کای رو دید که روی یک تخت یخی نشسته و بدون هیچ احساسی به روبرو خیره شده. گردا کای رو در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. اشک‌های گرم و پر از محبت گردا روی قلب کای ریخت و به‌طور معجزه‌آسایی، قلب کای دوباره پر از عشق و محبت شد!

کای که حالا متوجه اشتباهاتش شده بود، گردا رو در آغوش گرفت. اونا تصمیم گرفتن از قصر ملکه برفی فرار کنن، اما ملکه قرار نبود به این سادگی‌ها کوتاه بیاد. اون با جادو یک طوفان یخی درست کرد تا گردا و کای رو برای همیشه زندانی کنه!

اما عشق و اراده زیاد گردا بالاخره ملکه برفی رو شکست داد. قلب ملکه با دیدن عشق و محبت زیاد گردا نرم شد و او کای و گردا را آزاد کرد تا به خانه برگردن.

کای و گردا دوباره با خانواده و دوستاشون هم ملاقات کردن و گرما و شادی را به روستاشون برگردوندن. جادوی یخی که بر سرزمین اونا حکمرانی می‌کرد، شروع به آب شدن کرد و بهار دوباره متولد شد. مردم شادی کردن و پیروزی رو جشن گرفتن!

از اون روز به بعد، کای و گردا جدایی‌ناپذیر شدن و قدر دوستی‌شون رو می‌دونستن و درک کردد که عشق واقعی می‌تونه هر سرمایی را شکست بده.

Courtesy of mooshima.com



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=48662

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *