تبلیغات لیماژ بهمن 1402
الهه-شانس-را-ملاقات-کنید

ثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ الهه شانس را ملاقات کنید

ثروتمندترین مرد بابل

نوشته جورج کلاسون

بازگشت به فهرست مطالب: ثروتمندترین مرد بابل

الهه شانس را ملاقات کنید

«اگر انسانی خوش شانس باشد، طالع خوب او، نیازی به پیشگویی ندارد. او را در فرات بیاندازید، با یک مروارید شناکنان بیرون می‌اید.»

ضرب المثل بابلی

آرزوی خوش شانسی، یک آرزوی همگانی است. این آرزو به همان اندازه که در افکار مردم بابل باستان در هزاران سال پیش قوی بود، در افکار مردم امروزی نیز قوی ست. همه ما امیدواریم که مورد عنایت الهه موهومی خوش شانسی واقع شویم ایا راهی وجود دارد که بتوانیم او را ملاقات کنیم و نه تنها توجه مطلوب، بلکه بخشندگی زیاد او را به خود جذب نماییم؟ ایا راهی برای جذب خوش شانسی وجود دارد؟ این چیزی است که مردم بابل باستان آرزو داشتند بدانند. این دقیقاً چیزی ست که آن‌ها تصمیم گرفتند تا کشف کنند. آن‌ها انسان‌هایی زرنگ و اندیشمندانی ریزبین بودند. این مطلب نشان می‌دهد که چرا شهر آن‌ها، ثروتمندترین و قدرتمندترین شهر در زمان خود بود. در آن زمانهای دور آن‌ها مدرسه با دانشگاه نداشتند. با این وجود آن‌ها یک مرکز اموزشی داشتند که بسیار هم کاربردی بود. در بین ساختمان‌های بارو دار در بابل، این ساختمان ازنظر اهمیت، با کاخ شاه، باغ‌های معلق و معابد خدایان برابری می‌کرد. در مورد این بنا در تاریخ، خیلی کم و درواقع هیچ صحبتی نشده، در حالیکه این بنا، نقش موثری را بر روی تفکر آن زمان اعمال می‌کرد این ساختمان معبد آموزش بود، جایی که علوم گذشته، توسط معلمین داوطلب در آن تدریس می‌شد و موضوعات جالب روز، در کلاسهای آزاد به بحث گذاشته می‌شد. درون این ساختمان تمام انسان‌ها مساوی بودند. فروافتاده ترین غلامان می‌توانستند با مصونیت کامل در مورد مسئله‌ای خاص با یک شاهزاده کاخ سلطنتی به مباحثه بپردازند. در بین افراد زیادی که به معید اموزش رفت و آمد می‌کردند، مردی ثروتمند و دانا بنام آرکاد وجود داشت که به ثروتمندترین مرد بابل معروف بود. او سالن مخصوص به خودش را داشت که هر روز عصر افراد زیادی از پیر و جوان و بیشتر میانسال برای بحث پیرامون مطالب جالب، در آن گرد هم می‌آمدند. تصور کنید که پشت در سالن استراق سمع می‌کنیم تا بفهمیم آن‌ها چگونه خوش شانسی را به خود جذب می‌کردند. آفتاب مانند توپی قرمز و بزرگ از اتش، از بین غبار صحرا می‌درخشید؛ زمانی که ارکاد به سمت اسکوی سخنرانی اشنای خود قدم برمیداشت. چهار فرد دارای مرتبه منتظرش بودند. آن‌ها روی قالیچه‌های کوچک خود که روی زمین پهن کرده بودند نشسته بودند. تعدادی دیگر هم در حال رسیدن بودند. «امشب باید در مورد چه چیزی بحث کنیم؟» ارکاد پرسید. پس از اندکی تامل، نساجی بلندقامت برخاست و گفت: من مطلبی دارم که دوست دارم در اینجا بحث شود، ولی می‌ترسم که این مطلب برای تو، ارکاد، و دوستان خوبم مضحک به نظر برسد. با اصرار ارکاد و دیگر دوستانش برای ارائه مطلب، او ادامه داد: امروز، روز شانس من بود چون یک کیف حاوی تکه‌هایی از طلا پیدا کردم. ادامه خوش شانس بودن آرزوی من است. با توجه به اینکه احساس می‌کنم همه انسانهاء آرزویی مشابه آرزوی من دارند، پیشنهاد می‌کنم در مورد چگونگی جذب شانس خوب به انسان بحث کنیم. ارکاد گفت: موضوعی بسیار جالب پیشنهاد شد. یکی از ارزشمندترین مباحث ما. ازنظر برخی افراد، گویا شانس مانند تقدیر، از پیش تعیین شده است. ولی موضوعی که باعث وقوع شانس برای یک شخص می‌شود، ممکن است، کاملاً اتفاقی مانند یک تصادف، بدون هیچ هدف و دلیل خاصی، برای هرکسی اتفاق بیافتد. برخی دیگر معتقدند، محرک همه اتفاقات خوب، الهه سخی ما، آش‌تر است، که همیشه به کسانی که خوشحالش کنند، پاداش می‌دهد. بحث کنید دوستان. شما چه نظری دارید؟ آیا باید بجوییم تا راهی را که شانس خوب از آن طریق به سمت هریک از ما جذب می‌شود، پیدا کنیم؟

بله، بله، بیایید این بحث را ادامه دهیم« گروه مشتاق شنوندگان پاسخ دادند. پس ارکاد ادامه داد: برای شروع بحثمان، بیایید از افرادی که دور و برمان هستند و تجربه ای مانند تجربه نساج در به دست آوردن چیزی بدون زحمت خودشان داشتند بپرسیم چند لحظه سکوت برقرار شد و همه منتظر بودند تا کسی پاسخ دهد، ولی کسی جواب نداد. »چی؟ هیچ‌کس؟« ارکاد گفت »پس این خوش شانسی باید خیلی کمیاب باشد. حالا چه کسی می‌داند که کجا باید دنبالش بگردیم؟« »من میگویم. «مردی جوان و خوش پوش در حالیکه برمیخواست جواب داد. وقتی فردی در مورد شانس صحبت می‌کند، ایا این طبیعی نیست که ذهن به سمت قمارخانه رود؟ ایا همیشه افرادی را نمی‌بینیم که در درگاه الهه آش‌تر به دعا می‌پردازند تا او برایشان بختی خوب درنظر بگیرد؟» وقتی داشت دوباره روی صندلی‌اش می‌نشست، صدایی گفت: ننشین، داستانت را ادامه بده، به ما بگو ایا تو در قمارخانه از الهه کمک گرفتی؟ ایا او مکعب را طوری فرود آورد که سمت قرمز رنگ آن بالا بیاید تا تو کیفت را از پول تاس ریز پر کنی یا مکعب را به سمت آبی فرود آورد تا تاس ریز، سکه‌های نقره سخت به دست آمده‌ات را از تو بگیرد؟ مرد جوان به سمت صدای خنده مهربان برگشت و گفت: من مخالف پذیرفتن اینکه او (الهه) حتی از حضور من در آنجا خبر نداشت، نیستم، ولی شما چطور؟ آیا شما او را در چنین جاهایی یافتید که هنگام افتادن تاس به یاری شما بیاید؟ مشتاقیم تا بشنویم و یاد بگیریم. «شروعی عاقلانه »آرکاد حرف او را قطع کردما اینجا جمع شدیم که همه جوانب این سوال را بررسی کنیم. اگر قضیه قمارخانه را نادیده بگیریم، درواقع یکی از

غرایض معمول در اکثر انسان‌ها، که همان امتحان کردن شانس با ریسک بر روی مقداری نقره، با امید به دست آوردن طلاست، چشمپوشی کرده‌ایم.« »این چیزی است که تو در مورد مسابقات اسب دوانی، دیروز به من گفتی« شنونده دیگری گفت »اگر الهه در شرط بندی‌ها حضور پیدا می‌کرد، هیچ‌گاه از حضور در مسابقات اسب دوانی، جایی که ارابه‌های طلایی و اسب‌های خروشان هیجان بیشتری را بوجود می‌آورند، چشمپوشی نمی‌کرد. ارکاد، صادقانه به ما بگو، ایا او دیروز درگوشی به تو گفت که روی آن اسب خاکستری از نینوا شرط بندی کنی؟ من دقیقاً پشت سر تو ایستاده بودم و بسختی توانستم باور کنم وقتی شرط خود را روی آن اسب گذاشتی. تو هم مثل همه ما می‌دانستی که هیچ تیمی در اشور نمی‌تواند بر اسب‌های کهر بابلی مورد علاقه ما، در یک مسابقه عادلانه غلبه کند« »ایا الهه، در گوش تو نجوا کرده بود که روی اسب خاکستری شرط بندی کنی؟ ایا او می‌دانست که اسب مشکی که در قسمت درونی پیست می‌دوید، در دور اخر تعادلش را از دست می‌دهد و با اسب‌های کهر ما برخورد می‌کند و این امر باعث پیروزی اسب خاکستری می‌شود؟« ارکاد لبخندی مدارا امیز به شخص شوخ زد و گفت: چه دلیلی وجود دارد که ما احساس کنیم که الهه خوب تا این اندازه، به فردی که در مسابقه اسب دوانی شرط بسته، تفقد کند؟ ازنظر من او الهه عشق و وقار است که از کمک به افراد مستحق و نیازمند لذت می‌برد. من به دنبال او دو بخت آزمایی ها و مسابقات که انسان‌ها پول بیشتری را در نهایت از دست می‌دهند تا به دست آورند، نمی‌گردم. بلکه در جاهای دیگری که اعمال مردم ارزنده تر و مستحق پاداش است به دنبالش می‌گردم.» «در کشاورزی بر روی خاک، در معامله ای صادقانه و در تمام پیشه‌های انسانی فرصت‌های سودسازی در تلاش‌ها و دادوستدهای انسان ممکن است. شاید او همیشه پیروز نگردد زیرا برخی مواقع قضاوتش در مورد مسائل ممکن است اشتباه باشد و گاهی قضا و قدر ممکن است جلوی او بایستد، ولی اگر او ایستادگی کند، معمولاً صلاح کار خود را می‌یابد. این‌گونه خواهد شد، چون همیشه موارد سودمند متوجه او می‌شوند.» ولی وقتی فردی بازی می‌کند (قمار) وضعیت برعکس می‌شود و فرصت‌های سود از او رو برمی‌گردانند و به سمت متصدی بازی می‌روند. بازی جوری چیده می‌شود که همیشه به سمت تاس ریز می‌رود. شغل او اینست که با سکه‌هایی که بازیکنان شرط بندی می‌کنند، برای خودش سودی منطقی درست کند. بازیکنان کمی هستند که بفهمند که سود تاس ریز چقدر مشخص و شانس آن‌ها برای برنده شدن چقدر نامشخص است.« »برای مثال، بیایید شرط بندی روی بازی مکعب را در نظر بگیریم. روی این شرط می‌بندیم که پس از هر بار پرتاب، کدام رو بیشتر بالا می اید. شرط می‌بندیم که اگر قرمز بالا آمد، متصدی بازی، چهار برابر چیزی که ما وسط گذاشتیم به ما پس دهد. ولی اگر هرکدام از پنج روی دیگر مکعب بالا آمد، ما تمام چیزی را که وسط گذاشته‌ایم را از دست می‌دهیم. این توضیح نشان می‌دهد که در هر پرتاب، ما پنج شانس برای باخت داریم، ولی چون روی قرمز، چهار برابر سپرده به ما می‌دهد، بنابراین چهار شانس برای برنده شدن داریم. در یک شب بازی، درواقع، متصدی برای سود خودش، یک پنجم همه سکه‌هایی را که شرط بندی شده‌اند در نظر گرفته. ایا شخص می‌تواند بیش از حد قانون احتمالات (که طوری چیده شده‌اند که او می‌بایست یک پنجم از همه سکه‌هایش را ببازد) برنده گردد؟« »ولی بعضی افراد،، گاهی اوقات، مقادیر زیادی می‌برند یکی از شنوندگان پاسخ داد.

همین‌طور استارکاد پاسخ داد« ولی با اینحال این سوال در ذهن من مطرح می‌شود که ایا پولی که از این طریق به دست می اید ارزشی ماندنی برای آن شخص خوش شانس خواهد داشت؟ در بین اشنایانم، افراد زیادی از موفق‌ترین مردان بابل وجود دارند. ولی از بین آن‌ها حتی یک نفر را هم ندیدم که موفقیتش را از یک همچین طریقی به دست اورده باشد.» «شمایی که امشب اینجا جمع شدید خیلی از شهروندان مهم شهر را می‌شناسید، برای من خیلی جالب است که بدانم، چه تعداد از شهروندان موفقمان حاضرند برای شروع موفقیت، بر روی قمارخانه‌ها سرمایه‌گذاری کنند. هر یک از شما انهایی را که می‌شناسید معرفی کنید.» پس از سکوتی طولانی، فردی که انگار با حرفش می‌خواست لطیفه ای لوس تعریف کند برخواست و گفت: ایا خودت در بین کازینو داران تحقیق کردی؟« تو بگو حتی یک نفر »أرکاد جواب داد. « اگر هیچکدام از شما چیزی در مورد کسی به ذهنش نمی‌رسد، انگاه در مورد خود شما سوال می‌کنم. آیا برنده ای ثابت قدم در بین شما هست که برای شرح یک همچین منبع درآمدی، بی میل باشد؟» سوالش با یک سری فریاد از انتهای سالن و قاه قاه خنده در میان سالن پاسخ داده شد. « به نظر می‌رسد که نمی‌توانیم شانس را در اینجاها پیدا کنیم. او ادامه داد» بگذارید موارد را بررسی کنیم. آن را در یافتن یک کیف گمشده هم پیدا نکردیم. در قمارخانه‌ها هم نبود. در مورد مسابقات اسب دوانی هم باید اعتراف کنم که، سکه‌هایی که من در این شرط بندی‌ها از دست دادم، خیلی بیشتر از سکه‌هایی بود که به دست اوردم.« »حال بگذارید تا معاملات و تجارت‌هایمان را در نظر بگیریم.

ایا این طبیعی نیست که یک معامله پرسود را خوش شانسی بنامیم و به حساب توانایی‌های فردی و تلاشمان نگذاریم؟ کم‌کم باید به این نتیجه برسیم که ما از چشم الهه افتاده‌ایم. شاید او واقعاً به کسانی کمک می‌کند که صادقانه از او تقدیر نمی‌کنند. کسی برای ادامه بحث نظری دارد؟« بازرگانی مسن در حالیکه جامه فاخر سفید رنگش را صاف می‌کرد برخواست با اجازه شما ارکاد ارجمند و دوستانم، صحبتی دارم. آنطور که من از سخنان شما متوجه شدم، باید برای موفقیت‌های اقتصادی خود، مدیون توانایی‌ها و هنر خود باشیم، بنا براین باید عدم دستیابی به موفقیت‌هایی را که می‌توانستیم به دست اوریم ولی در دستیابی به آن‌ها ناتوان ماندیم را نیز به پای خود بنویسیم. اگر همه آن موفقیت‌ها اتفاق می‌افتادند، دیگر مثالی برای واژه خوش شانسی پیدا نمی‌شد. چون آن‌ها اتفاق نیفتادند، نمی‌توانیم آن‌ها را جزء پاداش‌های خود در نظر بگیریم. حتماً بسیاری از مردم چنین تجربه ای داشتند.» «داریم نزدیک می‌شویم»ارکاد گفت« در بین شما چه کسی تاکنون شانس خوبی به سراغش آمده ولی او آن شانس را از خود فراری داده؟»  دستهای زیادی بالا رفت. در بین آن‌ها دست بازرگان هم بود.«چون شما به این نکته اشاره کردید، از شما می‌خواهم که ابتدا صحبت کنید »ارکاد به او اشاره کرد. «با کمال میل داستانی را بازگو می‌کنم.» او ادامه داد« در مورد چیزی که شما توضیح دادید؛ در مورد اینکه شانس ممکن است چقدر به یک فرد نزدیک شود و آن فرد ممکن است چقدر نا اگاهانه آن را از خود دور کند و باعث ضرر خود و در نهایت تاسف در آینده شود.» چندین سال پیش، زمانیکه من جوانی بیش نبودم، تازه ازدواج کرده بودم و سخت مشغول کسب درآمد بودم، پدرم روزی به خانه آمد و با اشتیاق فراوان گفت که وارد یک سرمایه‌گذاری شده. پسر یکی از دوستان صمیمی‌اش، متوجه قطعه زمینی بایر، دقیقاً انطرف دیوارهای شهر شده بود که بالاتر از سطح کانال آب قرار داشت و هیچ ابی به آن نمی‌رسید.

او برنامه ریزی کرده بود تا آن زمین را بخرد و سه چرخاب بزرگ که با گاو چرخیده می‌شدند، بسازد و آب زندگی بخش را به آن خاک حاصلخیز برساند. و سپس زمین را به قطعات کوچک‌تری تقسیم کند و به ساکنان شهر به‌عنوان چراگاه گله‌ها بفروشد. منتها او پول کافی برای انجام این برنامه نداشت. او هم مثل من جوانی بود که درآمدی معمولی داشت. پدر او هم مثل پدر من، خانواده ای بزرگ و درآمدی کوچک داشت. از اینرو او تصمیم گرفت تا گروهی را برای انجام این سرمایه‌گذاری جذب کند. این گروه شامل دوازده نفر بود که می‌بایست همه آن‌ها دارای درآمد می‌بودند و قبول می‌کردند تا آماده شدن زمین برای فروش، یک دهم از درآمدشان را برای این سرمایه‌گذاری در نظر بگیرند و سپس به‌صورت عادلانه، با توجه به مقدار سرمایه‌گذاری، هریک در سود سرمایه‌گذاری شریک می‌شدند.

تو پسرم پدرم رو به من گفت از استعداد و جوانیت استفاده کن. این آرزوی من است که تو برای من شروع به ساخت یک ملک ارزشمند کنی تا در میان مردم، محترم شوی. آرزو دارم تا تو از تجربه اشتباهات خالی از فکر پدرت، استفاده کنی و سود ببری این آرزوی من است من پاسخ دادم. پس این را به تو نصیحت می‌کنم. کاری را انجام بده که من می‌بایست در سن تو انجام می‌دادم. از درآمدهایت یک دهم را کنار بگذار تا در این سرمایه‌گذاری ارزشمند شراکت کنی. با این یکدهم از درآمدت و نیز با چیزی که آن برایت در می‌آورد، می‌توانی قبل از اینکه به سن من برسی، ثروت ارزشمندی برای خودت دست و پا کنی.’ سخنان تو سخنان اندیشمندانه ایست پدرم. من مشتاقانه آرزوی ثروتمند شدن دارم. ولی مخارج زیادی هستند که برای درآمد من نقشه کشیده‌اند و به این خاطر من زیاد مایل نیستم تا کاری را که به من گفتی انجام دهم. من جوانم و فرصت‌های زیادی دارم. من نیز در سن تو این‌گونه فکر می‌کردم ولی حالا سال‌های زیادی گذشته و من هنوز مقدمات را انجام نداده‌ام.

پدرم، ما در دوره متفاوتی زندگی می‌کنیم. من از اشتباهات اجتناب می‌کنم. پسرم درست است که فرصت برای تو بسیار است ولی این فرصتی است که می‌تواند منجر به ثروت تو شود. به تو پیشنهاد می‌کنم وقت را هدر ندهی. فردا پیش پسر دوست من برو و با او وارد مذاکره شو و یک دهم از درآمدت را در این معامله سرمایه‌گذاری کن. بدون معطلی فردا پیش او برو، فرصت‌ها برای هیچ‌کسی صبر نمی‌کنند. امروز اینجا هستند و فردا می‌روند. پس بجنب’ با وجود نصایح پدرم، در مورد این کار بی میل بودم. لباس‌های جدید و زیبایی به تازگی توسط تجار از شرق وارد شده بودند. لباس‌های فاخر و زیبایی که من و همسر خوبم، احساس کردیم باید هرکدام یکی برای خودمان داشته باشیم. اگر قبول می‌کردم که یک دهم از درآمدم را در این شراکت سرمایه‌گذاری کنم، باید خودمان را از داشتن آرزوهایی مثل این و چیزهای دیگر محروم می‌کردیم. به هوای تصمیم گیری قضیه را به تعویق انداختم تا دیگر دیر شد. و در پی آن افسوس از آن من شد. ان سرمایه‌گذاری انقدر سودمند بود که هیچکس فکرش را نمی‌کرد. این داستان من بود که نشان داد، چگونه شانس به من رو اورد و من چگونه اجازه دادم که از پیش من برود.« در این داستان دیدیم که شانس چگونه صبر می‌کند و به سمت آن انسانی می‌رود که آن را در اغوش می‌گیرد.»مردی سیه چرده و بادیه نشین گفت برای ساخت یک دارایی همیشه باید از یک نقطه شروع کرد. این شروع می‌تواند چند تکه طلا یا نقره باشد که شخص آن‌ها را از جیبش به سمت اولین سرمایه‌گذاری‌اش منحرف کرده باشد. من خودم صاحب گله‌های زیادی هستم. شروع کارم ولی خرید یک گوساله در ازای مقداری نقره، زمانی بود که نوجوانی بیش نبودم. این شروع ثروتمند شدن من بود. این اتفاق برای من خیلی مهم بود. شروع کردن برای ساخت ثروت در مورد او، مثال خوبی برای شانس خوب است که ممکن است به سراغ هر کسی بیاید. برای همه، اولین قدم، که تغییر در درآمد زایی از کار فیزیکی به درآمدزایی از سرمایه می‌باشد، قدم مهمی است. برخی خوشبختانه این کار را زمانی که جوان هستند آغاز می‌کنند و در موفقیت اقتصادی پیشی می‌گیرند و برخی متاسفانه، مثل پدر این بازرگان، در سنین بالا تازه به فکر می افتند. اگر این دوست بازرگانمان، این قدم را در جوانی، زمانی که آن شانس به او روی اورد، بر می‌داشت، امروز از نعمات بیشتر دنیا خوشحال‌تر بود. اگر شانس خوب دوست خوبمان، نساج، الأن باعث برداشتن آن قدم در او شود، این نیز شروع آینده ای بسیار خوب برای او خواهد بود.« »ممنون، من نیز دوست دارم حرف بزنم.«غریبه ای از کشوری دیگر برخواست »من اهل سوریه هستم، به زبان شما نمی‌توانم خوب صحبت کنم. دوست دارم اسمی برای این دوستمان، بازرگان بگذارم. ممکن است شما این اسم را بی ادبانه بپندارید ولی من دوست دارم او را با این اسم صدا کنم. ولی افسوس لغتی را که شما برای این کلمه بکار می‌برید نمی‌دانم. اگر آن را به زبان خودمان بگویم متوجه نمی‌شوید. پس لطفاً یک نفر به من بگوید که شما انسانی را که از انجام کارهای سودمند برای خود طفره می‌رود چه می‌نامید؟« »پشت گوش انداز«صدایی گفت. او همین است» فرد سوریه ای داد زد در حالیکه دستش را از روی هیجان تکان می‌داد.« او موقعیت را وقتی‌که به سمتش میاید پس میزند. صبر می‌کند. می‌گوید الان کارهای دیگری دارم. بعداً در موردش تصمیم می‌گیرم. موقعیت برای همچین شخصی صبر نمی‌کند. موقعیت فکر می‌کند که اگر شخصی تصمیم داشته باشد که خوش شانس باشد، سریع گام بر می‌دارد. هر شخصی که وقتیکه موقعیت به سمتش گام برمی‌دارد، سریع انوا در اغوش نگیرد، مثل دوست بازرگانمان، پشت گوش انداز نامیده می‌شود.» مرد بازرگان برخواست و با خوش اخلاقی، تعظیمی به آن مرد کرد تحسین بر تو، ای خارجی درون دروازه‌های شهر ما، که از گفتن حقیقت نهراسیدی« »حالا بگذارید داستان دیگری در مورد موقعیت‌ها بشنویم. چه کسی تجربه دیگری دارد تا برایمان تعریف کند؟«ارکاد گفت. »من دارم« مرد میانسالی با جامه ای قرمز پاسخ داد.»من یک خریدار حیوانات، بیشتر شتر و اسب، هستم. برخی اوقات نیز بز و گوسفند می‌خرم. داستانی که می‌خواهم تعریف کنم، صادقانه می‌گوید که چطور یک شب، زمانی که اصلاً انتظارش را نداشتم، شانس به سراغم آمد. شاید به همین علت بود که گذاشتم از دستم در برود. شما باید قضاوت کنید.

در حال برگشت از یک سفر ده روزه نامیدکننده برای یافتن شتر، وقتی‌که دروازه‌های شهر را بسته دیدم، براشفته تر شدم. وقتی‌که برده‌ها در حال پهن کردن وسایل برای سپری کردن شب بودند، تا شبی کم آب و غذا را در پشت دروازه‌ها بگذرانیم، کشاورزی سالخورده، که او هم مثل ما پشت دروازه‌ها گیر کرده بود، نزد من آمد.

مرد محترم او مرا خطاب کرد. از حال و روزت حدس می‌زنم خریدار باشی. اگر این‌طور است، دوست دارم که بهترین گله گوسفند را که قیمتش نیز در حال افزایش است، به تو بفروشم.. آلام، همسر عزیزم، مریض است و تب شدیدی دارد. باید هرچه سریع‌تر پیش او برگردم. این گله را از من بخر تا من و برده‌ها بتوانیم، سوار شترها شویم و برگردیم.’ انقدر تاریک بود که نمی‌توانستم گله را ببینم ولی از سروصدایش معلوم بود که گله بزرگی است. بعد از ده روز جستجوی بی حاصل برای شتر، از معامله با او خرسند می‌شدم. با عجله ای که داشت، قیمت مناسبی برای فروش گذاشته بود. با دانش بر اینکه، صبح برده‌هایم گله را از دروازه داخل می‌برند و آن‌ها را با سود مناسبی می‌فروشم، وارد معامله شدم. به برده‌ها گفتم تا چراغ بیاورند تا گله را که کشاورز تعداد آن را نهصد ذکر کرده بود بشماریم. سرتان را با توضیح سختی شمردن آنهمه گوسفند خسته و تشنه در آن تاریکی درد نمی‌آورم. کاری غیر ممکن بود. محترمانه از کشاورز خواستم تا صبح صبر کند تا ما گله را بشماریم و سپس پولش را بدهم. مرد محترم او پاسخ داد لطفاً دو سوم پول را امشب به من پرداخت کن تا بتوانم حرکت کنم. من داناترین برده‌ام را اینجا می‌گذارم، تا در شمردن گله در صبح به شما کمک کند. او انسانی قابل اعتماد است و شما می‌توانید فردا باقی وجه را با او تسویه کنید ولی من یکدندگی کردم و از پرداخت در آن شب خودداری کردم. صبح روز بعد، قبل از اینکه من بیدار شوم، دروازه‌ها باز شد و چهار خریدار برای خرید گله بیرون آمدند. آن‌ها برای خرید در قیمت‌های خیلی بالایی مشتاق بودند، زیرا شهر تحت محاصره بود و تقاضا برای غذا بالا رفته بود. کشاورز، تقریباً سه برابر قیمتی که دیشب به من پیشنهاد داده بود، برای فروش گله‌اش دریافت کرد. ان قیمتی که دیشب به من پیشنهاد داده بود، برای فروش گله‌اش دریافت کرد. ان شانس خوبی بود که فراری‌اش دادم.

این داستان غریبی بود« آرکاد گفت »چه نکته ای را گوشزد می‌کند؟ نکته اینست که اگر متقاعد شدیم که معامله عاقلانه است، سریعاً ودیعه ای بپردازیم.« یک زین اسب ساز اینرا گفت اگر معامله خوب باشد، این‌گونه هم در برابر ضعف خود و هم در برابر مشتری‌های دیگر مصون می‌مانیم. ما انسان‌ها قابل تغییریم، واقعاً باید بهتر در مورد تغییر در تفکرمان هنگام تشخیص درست و غلط توضیح دهم. وقتی چیزی غلط است ما واقعاً سمج می‌شویم و وقتی چیزی درست است، ما تمایل داریم تا تردید کنیم و اجازه دهیم فرصت از دست برود. اولین قضاوت من، همیشه بهترین قضاوت من است. با اینحال همیشه متقاعد کردن خودم برای انجام دادن یک معامله که واقعاً سوداور است، خیلی مشکل است. بنابراین به‌عنوان محافظتی در برابر ضعف خودم همیشه ودیعه ای روی معامله می‌گذارم. این مرا از افسوس آینده برای شانسی که برای من بود و آن را از دست دادم، محافظت می‌کند» «ببخشید، دوباره می‌خواهم صحبت کنم.» مرد سوریه ای دوباره بلند شد. «این داستان‌ها خیلی شبیه هم هستند. هربار فرصت به دلایلی مشابه از دست می‌رود. هر بار فرصت به سراغ شخص پشت گوش انداز می اید و برنامه‌ای خوب می اورد و هر بار هم فرد پشت گوش انداز، دودلی می‌کند و بموقع و سریع آن را در اغوش نمی‌گیرد. چگونه می‌شود با این روش انتظار موفقیت داشت؟» «سخنان خردمندانه ای بود دوست من» مرد خریدار پاسخ داده در هر دو داستان بالا، شانس خوب از فرد پشت گوش انداز فرار کرد و این غیر طبیعی نیست روحیه پشت گوش اندازی در تمام انسان‌ها وجود دارد. ما آرزومند ثروت هستیم ولی اغلب وقتی فرصت به سمت ما می اید، آن روحیه پشت گوش اندازی باعث وقوع وقفه‌های متعدد در قبول آن فرصت از سوی ما می‌شود. با گوش دادن به این سخنان، خود را بدترین دشمن خود می‌یابیم. در روزهایی که جوان‌تر بودم، این قضیه را با این وضوح که دوست سوری مان توضیح داد نمی‌فهمیدم. اول فکر می‌کردم که این قضاوت ضعیف من است که باعث می‌شود معاملات پرسود را از دست بدهم. بعدها آن را به موضع سرسختانه خود مربوط دانستم. در اخر متوجه شدم که این مسئله مربوط می‌شود به یک نوع عادت پشت گوش اندازی از روی حس بی نیازی، جایی که دقیقاً وقت عمل است. وقت عملی سریع و قاطع. چقدر از این حس بیزار بودم وقتی‌که خودش را نشان داد. به تندی خری رم کرده که به ارابه بسته شده، از این دشمن فرار می‌کردم و به سمت موفقیت می‌شتافتم.« »متشکرم، دوست دارم سوالی از آقای بازرگان بپرسم« مرد سوری داشت صحبت می‌کرد.»شما لباس‌های فاخری پوشیده‌اید، به انسان‌های فقیر شبیه نیستید. مانند انسان‌های موفق صحبت می‌کنید. به ما بگویید ایا الان، زمان‌هایی که پشت گوش اندازی به سراغتان می‌آید، متوجه آن می‌شوید؟« »مانند دوستمان، خریدار، من نیز می‌بایست آن را می‌یافتم و بر آن غلبه می‌کردم.«تاجر پاسخ داد. برای من ثابت شد که پشت گوش اندازی مانند دشمنی است که که همیشه در حال کمین است تا اقدامات من را خنثی کند. داستانی که من تعریف کردم فقط یکی از آن فرصت‌های زیادی بود که توسط پشت گوش اندازی از خود فراری‌اش دادم. پیروزی بر این روحیه، با شناخت آن اسان می‌شود، هیچ شخصی آگاهانه به دزد اجازه نمی‌دهد تا انبار گندمش را خالی کند. همانطور که هیچ شخصی به دشمنش اجازه نمی‌دهد تا مشتریانش را پراکنده کند و تمام سودهایش را از او بگیرد. وقتی‌که متوجه شدم پشت گوش اندازی اعمالی مانند این دشمنان را انجام می‌دهد، با تصمیم و برنامه بر آن پیروز شدم. پس هر کسی باید بر روحیه پشت گوش اندازی خود غلبه کند، قبل از اینکه انتظار داشته باشد، در خزانه‌های عظیم ثروت بابل سهیم باشد.» «نظر تو چیست ارکاد؟ چون تو ثروتمندترین فرد بابل هستی، بسیاری تورا خوش‌شانس‌ترین می‌پندارند. ایا موافق هستی که هیچ شخصی به نهایت موفقیت نمی‌رسد مگر اینکه روحیه پشت گوش اندازی را به صورت کامل در خود از بین ببرد؟»

«دقیقاً همین‌طور است که میگویی» ارکاد پاسخ داد«در طول دوره بلند زندگی‌ام، نسل‌ها را از پس نسل‌ها دیدم که در راه تجارت و علم و یادگیری به جلو، به سمت موفقیت می‌رفتند. فرصت‌ها به سراغ همه آن‌ها می‌آمد. بعضی از آن‌ها به فرصت‌هایشان چنگ زدند و پیوسته و مداوم به سمت آرزوهای لذت بخش خود حرکت کردند ولی اکثر آن‌ها بی میلی کردند و تزلزل نشان دادند و عقب افتادند.» ارکاد به سمت مرد نساج برگشت «تو پیشنهاد کردی که در مورد خوش شانسی صحبت کنیم. نظر خودت درباره این موضوع چیست؟» «من خوش شانسی را به شکل دیگری می‌دیدم. من به آن به شکل چیزی آرزو شدنی که بی هیچ تلاشی به دست می‌آید می‌نگریستم. الان متوجه شدم آن چیزی که من به‌عنوان شانس می‌پنداشتم، ریشه چیزهایی که یک شخص ممکن است برای خود به دست اورد نیست. از بحثمان متوجه شدم که برای خوش شانس بودن، لازم است که انسان‌ها از فرصت‌هایشان استفاده کنند. بنابراین در آینده، باید تلاش کنم تا بهترین این فرصت‌ها را در آغوش بگیرم و از آن‌ها استفاده کنم.» «تو حقیقت بحث مارا به خوبی متوجه شدی »ارکاد جواب داد« خوش شانسی ای که ما پیدا می‌کنیم، معمولاً در پشت موقعیت‌هایی ست که به سمت ما می ای‌اند و بندرت در چیز دیگری وجود دارد. اگر دوست تاجرمان موقعیت بزرگی را که پیدا کرد و فرصتی را که الهه سخی به او پیشنهاد داده بود می‌پذیرفت و دوست خوبمان، خریدار حیوانات، از موقعیت به دست آمده در خرید گله استفاده می‌کرد و آن‌ها را با سود خوبی میفروخت، هر دو از خوش شانسی خود لذت می‌بردند.»  «ما این بحث را انجام دادیم، تا راهی برای جذب خوش شانسی به خودمان بیابیم. فکر می‌کنم که راه را پیدا کردیم. هر دو داستان نشان داد که چگونه خوش شانسی در پشت موقعیت‌ها میاید. در این بحث حقیقتی نهفته شده که بسیاری از داستان‌های مشابه در مورد خوش شانسی، چه در مورد سود و چه در مورد زیان، قادر به تغییر آن نیستند. حقیقت اینست: خوش شانسی، می‌تواند با قبول موقعیت‌ها به دست آید»

« انهایی که زیرکانه فرصت‌ها را برای بهتر شدن اوضاعشان جذب می‌کنند، نظر الهه خوب را به خود جلب می‌کنند. او همیشه از کمک کردن به آن‌هایی که خوشحالش می‌کنند لذت می‌برد. مردان عمل، مخصوصاً اورا خیلی خوشحال می‌کنند.» «عمل، ترا به جلو، به سمت موفقیتی که آرزویش را داری پیش می‌برد.» مردان عمل، مورد تفقد الهه خوش شانسی قرار می‌گیرند.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18688

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *