تبلیغات لیماژ بهمن 1402
افسانه-کوتوله‌ها-و-کفاش

افسانه‌ی کوتوله‌ها و کفاش / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

افسانه‌ی کوتوله‌ها و کفاش

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

روزگاری، کفاشی بود که خیلی فقیر شده بود، البته خودش مقصر نبود. فقط به اندازه دوختن یک جفت کفش، چرم برایش باقی مانده بود. شبی او همان تکه چرم را اندازه گرفت، برید و آماده کرد تا روز بعد، صبح زود بیاید و دوختن آن را شروع کند. او که وجدان آسودهای داشت، شب در تختخواب خود دراز کشید و با آرامش خوابید.

صبح که بلند شد و سر کارش رفت، روی میز چشمش به یک جفت کفش افتاد که با ظرافت و زیبایی خاصی دوخته و آماده شده بود. او از تعجب خشکش زد. هیچ سر در نمی‌آورد که چطور چنین اتفاقی رخ داده بود. به هر جای لنگه‌های کفش را در دست گرفت، درون و بیرون هر یک را وارسی کرد و متوجه شد که حتی یک کوک اضافی با ناجور هم در آن‌ها وجود ندارد. کفش‌ها را بسیار زیبا دوخته بودند، در واقع یک شاهکار بود.

کفاش آن را در ویترین مغازه‌اش گذاشت و طولی نکشید که کفش نظر یک مشتری را بسیار به خود جلب کرد و او خیلی بیشتر از قیمت واقعی‌اش پرداخت و آن را خرید. با آن پول کفاش توانست آن قبر چرم بخرد که برای دو جفت کفش کافی باشد. او شبانه چرم را برید تا صبح روز بعد بتواند آماده و سرحال کفش‌ها را بدوزد. اما مثل اینکه احتیاجی به این کار نبود، چون وارد مغازه که شد دید دو جفت کفش زیبا، دوخته و آماده روی میز است. مشکلی برای یافتن مشتری وجود نداشت. خیلی زود در نفر آمدند و با قیمت خوبی کفش‌ها را خریدند. کفاش توانست با آن پول برای چهار جفت کفش چرم بخرد. برش این چهار جفت را همان شب انجام

داد تا صبح زود بیاید و آن‌ها را بدوزد. ولی صبح روز بعد، باز کفش‌ها دوخته و آماده فروش بود. این جریان ادامه یافت. او چرمی را که شب‌ها می‌برید و آماده می‌کرد، صبح روز بعد دوخته و آماده فروش می‌یافت. کفاش دیگر کاری نداشت غیر از اینکه برود، چرم بخرد و کار برش آن‌ها را انجام دهد. کارش بالا گرفت و پول فراوانی به دست آورد. او مسائل و مشکلات خود را برطرف کرد و همان تاجر ثروتمندی شد که قبلاً بود.

تا اینکه یکی از شب‌ها که نزدیک کریسمس هم بود، وقتی کار برش تعدادی کفش را انجام داد، به جای اینکه برود و بخوابد به همسرش گفت:

– عزیزم، دلم می‌خواهد بدانم این موجودات خوبی که هر شب می‌آیند و به ما کمک می‌کنند چه کسانی هستند. چطور است پنهان شویم و مراقب باشیم؟

همسرش از این فکر استقبال کرد و شمع را روشن گذاشت. آن‌ها دونفری در گوشه ای پشت پرده پنهان شدند و با دقت اتاق را زیر نظر گرفتند. وقتی ساعت با دوازده ضربه ساعت دوازده را اعلام کرد، در کوتوله زیبا بی آنکه پوششی داشته باشند آمدند و پشت میز کار کفاش نشستند و تر و فرز کار را شروع کردند. کفاش که چشم از آن‌ها برنمیداشت از دیدن نحوه کار و سرعتشان در بخیه زدن، دوختن و چکش کاری خیلی تعجب کرده بود. آن دو بدون وقفه کار کردند تا کارشان تمام شد. بعد کفش‌ها را روی میز چیدند و برخاستند و در چشم به هم زدنی ناپدید شدند.

صبح روز بعد زن به همسرش گفت:

– این کوتوله‌ها باعث شده‌اند که صاحب این همه ثروت شویم. ما هم باید محبت‌های آن‌ها را جبران کنیم. حالا برایت توضیح می‌دهم که چه فکری در سر دارم. من حتم دارم وقتی آن‌ها آن طور بدون لباس این طرف و آن طرف می‌دوند خیلی سردشان می‌شود. بیا برای آن‌ها در دست پیراهن، شلوار، جلیقه و کت کوچک بدوزیم. اگر تو دو جفت کفش کوچک برای آن‌ها حاضر کنی، من هم به اندازه پایشان جوراب می‌دوزم. با این کار سر تا پای این کوتوله‌های کوچک را با کفش و لباس راحت پوشانده‌ایم.

کفاش گفت:

– اگر در این کار کمکی بکنم و سهمی داشته باشم خوشحال می‌شوم.

آن دو کار را شروع کردند و در عرض چند روز لباس‌ها آماده شد. آن شب زن و شوهر به جای آنکه چرم‌ها را ببرند و آماده دوختن کنند، هدایای خود را روی میز کار چیدند و خودشان، مثل دفعه قبل، در گوشه ای پنهان شدند. نیمه شب آن دو موجود وارد شدند و این طرف و آن طرف به دنبال چرم‌های برش خورده گشتند تا کارشان را شروع کنند، ولی جز آن لباس‌های زیبا چیزی نیافتند. اول خیلی تعجب کردند ولی بعد فهمیدند که آن پیراهن‌ها و جوراب‌ها برای آن‌ها تهیه شده و با شور و اشتیاق آن‌ها را پوشیدند. از خوشحالی می‌رقصیدند، روی میز و صندلی بالا و پایین می‌پریدند و تصنیف می‌خواندند:

– ما چه کوتوله‌های خوشبختی هستیم. با این لباس‌های زیبا که بر تن ما می‌بینی دیگر کفاشی نخواهیم کرد.

سرانجام از در بیرون رفتند و دیگر هرگز برنگشتند.

چون کفاش با آن‌هایی که یاری‌اش کرده بودند مهربان بود، از آن پس نیز به هر کار دیگری که دست زد پیشرفت کرد. او و همسرش تا زمانی که زنده بودند نیازی به پول نداشتند.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18961

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. عالی بود ????
    خیلی سایت خویه???

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *