کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 1

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک

کتاب داستان کودکانه

نودی و وروجک‌ها

نویسندگان: گروه دارل واترز
مترجم: مسعودرضا فاضلی

به نام خدا

نودی برای تهیۀ عصرانه دنبال چای می‌گشت.

او با خودش گفت: «اگر در دنیا یک‌چیز باشه که من دوست داشته باشم، اون یک‌چیز، یک تخم‌مرغ آب پز است» و دوباره گفت: «اگر تنها دو چیز باشه که من دوست داشته باشم، هردوی آن‌ها دوتا تخم‌مرغ آب پز است».

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 2

هنوز افکار نودی تمام نشده بود که درِ خانه‌اش باز شد. نودی شگفت‌زده شد. اِسلی جلوی در ایستاده بود. او یک وروجک بود.

نودی با تعجب گفت: «قبل از اینکه وارد خانه بشوی باید در بزنی.»

اِسلی رفت بیرون و خیلی محکم در زد.

نودی با عصبانیت پرسید: «چی می‌خواهی؟»

اِسلی گفت: «من می‌خواهم که تو امشب منو به یک جشن ببری. اون جشن در جنگل تاریک برگزار می‌شود.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 3

نودی با تردید گفت: «فکر نمی‌کنم علاقه‌ای به رفتن به آنجا داشته باشم.»

اِسلی قول داد که: «اگر تو مرا به آنجا ببری و به خانه برگردانی، من به تو دو کیسه پول خواهم داد.»

به‌سرعت فکری از سر نودی گذشت: «من می‌توانم ثروتمند بشوم.» او با خوشحالی گفت: «قبول می‌کنم! من تو را به آنجا می‌برم.»

در جنگلِ تاریک همه‌جا سیاه بود. نودی به‌شدت ترسیده بود. با خودش گفت: «ای‌کاش نمی‌آمدم.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 4

اِسلی ریشخندی زد و گفت: «تو می‌توانی همین‌جا توقف کنی.»

نودی ماشین را نگه داشت و پرسید: «پس این میهمانی کجاست؟»

ناگهان یک وروجک دیگر به نام گوبو از پشت درخت پرید بیرون.

او گفت: «سلام نودی، میهمانی همین‌جاست.»

نودی فریاد کشید: «گوبو! میهمانی شما همینه؟»

گوبو گفت: «کاملاً درسته»، و با خندۀ موذیانه‌ای گفت: «از ماشینت بیا پایین!»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 5

نودی پرسید: «پس چه وقت جشن و بازی را شروع می‌کنیم؟»

گوبو با تندی پاسخ داد: «بازی و جشنی در کار نیست، این میهمانی فقط یک حُقه بود. ما می‌خواهیم ماشین تو را برای خودمان بگیریم، زود باش نودی، همین‌الان از ماشین بیا بیرون!»

بعد او نودی را هل داد روی زمین.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 6

نودی فریاد کشید: «شما وروجک‌های خیلی بدجنسی هستید، این کار شما دزدی است.»

اِسلی گفت: «ما فقط ماشین تو را برای سواری قرض گرفته‌ایم. می‌دانی که وروجک‌ها اجازه ندارند ماشین داشته باشند.»

نودی گفت: «من این‌جوری فکر نمی‌کردم! فکر نمی‌کردم این راه و رسم شما باشه!»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 7

گوبو پوزخندی زد و گفت: «من از کلاه تو خوشم می‌آید نودی. فکر می‌کنم بهتر است آن را هم قرض بگیرم.» و با یک جهش، کلاه نودی را قاپید.

نودیِ بیچاره فریاد کشید: «نه! کلاهم نه! کلاهم را پس بده.»

اما گوبو پرید توی ماشینِ نودی و گفت: «بپر بالا اِسلی، من رانندگی می‌کنم.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 8

و آن دو وروجکِ بدجنس ماشین را به حرکت درآوردند و درحالی‌که نودی را مسخره می‌کردند ازآنجا دور شدند.

نودی با حالتی اندوهگین گفت: «اوه، کمک» و بعد با دل‌تنگی شروع کرد به پیاده رفتن.

نودی در جنگل تاریک، تنهای تنها بود. او خیلی برای خودش متأسف شد، و تنها صدایی را که او می‌توانست در آن وقتِ شب بشنود صدای فریادهای جغد بود.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 9

او با خودش زمزمه می‌کرد: «من نباید به جنگل تاریک می‌آمدم، من از این‌که ثروتمند بشوم متنفرم، اگر من طمع نمی‌کردم…! من باید گریه کنم.»

او در تاریکی سرگردان بود و درختان در نظر او شبیه به ارواح بودند.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 10

او فریاد زد و گفت: « هیچ‌کس نیست به من کمک کند؟ من تنهای تنها هستم و یک بازنده‌ام.»

چند لحظه بعد خود را جلوی یک خانه دید.

نودی فریاد کشید: «من می‌دانم کجا هستم، این خانۀ گوش گُنده است!»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 11

گوش گُنده صدا زد: «کی آنجاست؟»

نودی فریاد کشید و گفت: «گوش گُنده! اوه! گوش گُنده!» و با خوشحالی گفت: «من هستم، نودی. لطفاً بیا در را باز کن و اجازه بده که من بیام داخل خانه.»

گوش گُنده در تمام مدتی که نودی ماجرایی را که اتفاق افتاده بود تعریف می‌کرد خوب گوش می‌کرد.

گوش گُنده گفت: «عجب داستان عجیبی، حالا بیا این فنجان کاکائو را بخور، مطمئنم که خوشت می‌آید.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 12

گوش گُنده گفت: «تو باید دچار شوک شده باشی و باید خودت را گرم نگه داری. اون وروجک‌ها منو خیلی عصبانی کرده‌اند.» و موقع بیرون رفتن گفت: «من باید نزد آقای پلود، پلیس منطقه بروم. او سعی خواهد کرد ماشین و کلاهت را به تو بازگرداند.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 13

در همین موقع، در مغازۀ واقع در حاشیۀ میدان، سگی به نام بامپی سعی می‌کرد سطل زباله را از مغازه خارج کند.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 14

او سروصدای زیادی به راه انداخته بود! بامپی پرید روی سطل زباله و رفت روی آن. سطل شروع کرد به غلتیدن به سمت پایین خیابان… جرنگ، جرنگ!

بامپی هم به دنبال آن می‌دوید.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 15

آقای پلود بیرون ایستگاه پلیس ایستاده بود.

او گفت: «ای‌وای. این صدای عجیب دیگه چیه؟»

و بعد آن اتفاق ناگوار پیش آمد.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 16

اول ظرف آشغال چرخید به‌طرف آقای پلود و اونو کوبید به زمین و بعد هم بامپی رسید و دوباره او را به زمین کوبید. بیچاره آقای پلود!

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 17

او خیلی بد آورده بود.

او گفت: «تو هستی، بامپی»، نشست و گفت: «گرفتمت، اولین کار من برای فردا این خواهد بود که تو را به خانه‌ات برگردانم»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 18

در همان لحظه گوش گُنده رسید و گفت: «آقای پلود، جای خنده‌داری را برای خوابیدن و استراحت کردن انتخاب کرده‌ای.»

مرد پلیس جواب داد: «من نخوابیده‌ام، من این سگ را دستگیر کرده‌ام.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 19

گوش گُنده گفت: «تو باید وروجک‌ها را دستگیر کنی. آن‌ها ماشین و کلاه نودی را در جنگل تاریک دزدیده‌اند. من به تو کمک می‌کنم تا آن‌ها را پیدا کنی.»

آقای پلود گفت: «متشکرم، پس بهتر است این سگ را هم با خود ببریم.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 20

در جنگل تاریک، آقای پلود چراغ‌دستی‌اش را بیرون آورد و راهشان را روشن کرد.

گوش گُنده به‌آرامی گفت: «هیچ نشانه‌ای از وروجک‌ها نیست.»

آقای پلود جواب داد: «و آن سگ هم دوباره فرار کرد.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 21

یک زوزۀ ناگهانی آن‌ها را از جا پراند.

گوش گُنده گفت: «اوه، اون صدای بامپی بود، او می‌خواهد بازی کند.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 22

آقای پلود یک تکه چوب را برای بامپی پرت کرد و بامپی هم به دنبال آن دوید.

آقای پلود و گوش گُنده نشستند روی زمین. گوش گُنده گفت: «ما باید یک نقشه بکشیم».

ناگهان آن‌ها صدای یک زنگولۀ کوچک را شنیدند که به صدا درآمده بود.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 23

بامپی با کلاه نودی برگشت.

آقای پلود گفت: «چه سگ خوبی! او کلاه نودی را پیدا کرده است.»

گوش گُنده فریاد کشید: «نقشۀ ما همینه! بامپی می‌تواند جایی که کلاه را پیدا کرده به ما نشان بدهد.»

بامپی با خوشحالی دمش را تکان می‌داد.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 24

آقای پلود و گوش گُنده، به دنبال بامپی به راه افتادند تا اینکه او جلوی یک درخت توخالی ایستاد.

گوش گُنده گفت: «اون وروجک‌ها اینجا هستند. من می‌توانم صدای خُرخُر کردن آن‌ها را بشنوم، آن‌ها خوابیده‌اند.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 25

آقای پلود گفت: «ما باید کاملاً ساکت و بی‌سروصدا باشیم.»

ناگهان، بامپی عوعوی بلندی کرد.

گوش گُنده گفت: ««اوه! نه!، این صدای تو آن‌ها را از خواب بیدار خواهد کرد.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 26

گوبو فریاد کشید: «ما را پیدا کرده‌اند، بیا، اِسلی». آن‌ها شروع کردند به فرار کردن، آقای پلود هم شروع کرد به تعقیب آن‌ها که افتاد روی بامپی و چراغ‌دستی‌اش از دستش رها شد.

آقای پلود به‌آرامی گفت: «بیا گوش گُنده، ما باید آن‌ها را در تاریکی پیدا کنیم.»

چه تعقیب عجیبی بود! هیچ‌کس نمی‌دید کجا دارد می‌رود. آن‌ها یا به درختان برخورد می‌کردند و یا به زمین می‌افتادند.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 27

اِسلی و گوبو برای پنهان شدن از درختی بالا رفتند. اما از دیدنِ زمین خوردنِ آن‌ها آن‌قدر خندیدند که افتادند پایین.

آقای پلود گفت: «به نام قانون، بایستید، شما بازداشت هستید!»

تعقیب دو وروجک فراری به نتیجه رسیده بود.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 28

بامپی با سرعت و قدرت تمام پرید روی اِسلی و گوبو که ایستاده بودند و همین‌طور گوش گُنده و آقای پلود، آن‌ها هم پریدند روی اِسلی و گوبو، و هر چهار نفر افتادند روی تلی از خاک.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 29

تقریباً نزدیک صبح بود که نودی روی مبل راحت گوش گُنده از خواب بیدار شد.

او غمگین و ناراحت با خود فکر کرد: «گوش گُنده هنوز به خانه برنگشته و من هنوز ماشین یا کلاهم را به دست نیاورده‌ام.» بعد او صدای عجیبی شنید: «پارپ!، پارپ!، پارپ!»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 30

نودی فریاد کشید: «این صدایِ ماشین کوچولویِ عزیز من است.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 31

او از خانه بیرون پرید. ماشین کوچولوی او آنجا بود! در کنار آن، گوش گُنده و بامپی ایستاده بودند. بامپی که کلاه او را با خود آورده بود مدام مشغول بالا و پایین پریدن بود و با خوشحالی دمش را هم تکان می‌داد.

پشت سر آن‌ها آقای پلود، و دو وروجک بدجنس به بند کشیده، اِسلی و گوبو قرار داشتند.

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 32

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 33

نودی به خاطر کلاهش از بامپی تشکر کرد، و آقای پلود هم به همراه آن دو وروجک بدجنس به راه افتادند.

گوش گُنده خندید و گفت: «خوب، نودی، برای صبحانه، تخم‌مرغ آب پز داریم؟»

نودی هم با خنده آرامی گفت: «شاید هم دو تا تخم‌مرغ آب پز داشته باشیم.»

کتاب داستان کودکانه: نودی و وروجک‌ها || سرقت در جنگل تاریک 34

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=32465

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *