قصه کودکانه
یه سنگریزه توی کفشمه
یک سنگریزه توی کفش منه! ولی من مطمئنم که قبلاً هیچ سنگریزهای اونجا نبود!
این سنگریزه از کجا اومده؟ نکنه از توی خیابون اومده؟ همون موقع که رفته بودم صدای طبلها رو گوش بدم!
دام! دام! دام!
یا نکنه که از آسمون افتاده؟ یا یک پرنده اونو انداخته؟!
یا شایدم یک غول دستوپا چلفتی اونو انداخته توی کفش من!
یه سنگریزه توی کفش منه! ولی من میدونم که قبلاً هیچ سنگریزهای اونجا نبود!
نکنه اون سنگریزه از توی پارک اومده! همون پارکی که من توش با قورباغه دوست شدم!
قوووور قورررر!
یا شایدم از روی یک قالیچهی پرنده افتاده! از همونا که توی قصهها هستن!
یه سنگریزه توی کفش منه! ولی من میدونم که قبلاً هیچ سنگریزهای اونجا نبود!
نکنه اون از توی قطار افتاده؟! همون قطاری که از یه شهر دور میاد و از روی رود رد میشه!
یا شایدم کل راه رو شنا کرده و با یک هیولای دریایی به اینجا رسیده!
یه سنگریزه توی کفش منه! ولی من میدونم که قبلاً هیچ سنگریزهای اونجا نبود!
نکنه از توی کامیون ماهیگیری اومده؟ همون موقع که با بابام از ماهیگیری برمیگشتم و کلاغها دنبالمون پرواز میکردن؟!
قااااااااار قاااااااااااااار!
یا شایدم از کتابخونه اومده!
همونجا که رفته بودم یک کتاب قرض بگیرم!
یه سنگریزه توی کفش منه! ولی من میدونم که قبلاً هیچ سنگریزهای اونجا نبود!
به نظرتون اون از کجا میتونه اومده باشه؟!
من واقعاً دوست دارم که بدونم!
اوه بچهها نگاه کنید!
یه پر هم توی کفش منه!
Courtesy of mooshima.com