قصه صوتی کودکانه
یه تکه آسمان به من بده
+ متن فارسی قصه
قصه گو: خاله مهناز 53#
سلام دوستهای قشنگ و مهربونم.
شبتون به خیر.
بچهها، من امشب اینقدر خوشحالم که نگو، حالا برای چی؟ برای اینکه پنجتا فرشتهی کوچولوی ورزشکار رو دیدم که امروز به من گفتن: «خاله، ما، قصههای شما رو هر شب گوش میدیم. خیلی هم دوست داریم.»
فکرشو بکنید. من که همهی شما رو نمیتونم ببینم، اما وقتی اینجوری بعضیهاتونو میبینم، صورت ماه تون رو میبینم. فکرشو بکنید، چقدر خوشحال میشم.
اسمهاشون چی بود؟ بذار فکر کنم. «گندم»… دیگه… «مهیا»… بذار فکر کنم باز… «هلما»، «مهتا». دیگه، «عسل»، «نورا»…
بله فکر کنم همه رو گفتم دیگه. دوستای خوشگلم، من هم خوشحالم شما قصههای منو گوش میدید. کاشکی میتونستم همهی شما رو ببینم، همه رو.
خب دیگه بریم سراغ قصهی امشبمون. اسم قصهی امشب هست:
«یه تکه آسمون به من بده.»
بچهها، شما اگه یه تیکه از آسمون رو داشتید، چیکارش میکردید؟ توش پرواز میکردی؟ چه فکر خوبی! ستارههاشو برمیداشتی؟ بعد با ستارهها چی کار میکردی؟ چی؟ ماه رو برمیداشتی؟ پس آسمون شما شب بوده.
***
حامد خواب بود که آسمان از آن بالا یکمرتبه سُر خورد و افتاد پایین.
حامد از خواب پرید و به کوچه دوید و آسمون روی زمین افتاده بود، درست مثل یه تکه پارچه.
حامد دید هر کس تکهای از آن را میکنه و میبره. یک تیکه رو آقای دستفروش کند. تکهای رو زن همسایه برداشت. تکهای رو آقای کفاش، آقای نانوا. آقای راننده. حتی گدای سر کوچه هم یک تکه رو کند و برد و آسمان کوچک و کوچکتر شد.
حامد جلو دوید و آخرین تیکه از آسمان به اون رسید. اون را برداشت و به خونه دوید. با خوشحالی تکه آسمان را به مادرش نشان داد و گفت: «این مال منه، مال اتاقم.»
مادر لبخندی زد و تکهی آسمون را نوازش کرد و گفت: «خیلی قشنگه.»
حامد تکهی آسمون رو به اتاقش برد. اون رو تو قاب پنجره گذاشت؛ اما قاب پنجره بزرگ بود و تکهی آسمان اون رو پر نکرد.
حامد غمگین شد. اون دلش میخواست پنجرهاش پر از آسمان باشه. مادر جلو رفت، دستی به سر حامد کشید و گفت: «ناراحت نباش، پسرم. باهم میریم و یه تیکهی دیگه میخریم.»
اونوقت از خونه بیرون رفتند. زن همسایه رو دیدند که تیکهی آسمان رو شسته و داشت اون رو روی طناب پهن میکرد. کمی اون طرف تر، آقای دستفروش تکهی آسمانش رو مثل شال دور گردنش انداخته بود.
مادر از آقای دستفروش پرسید: «این شال فروشیه؟»
آقای دستفروش دستی به شالگردنش کشید و با خنده گفت: «معلومه که نه، این شال، فروشی نیست. این شال، آسمون منه.»
مادر حرفی نزد. دست حامد رو گرفت و رفت.
اونها جلوتر که رفتند، به آقای کفاش رسیدند، آقای کفاش با تیکهی آسمونش برای خودش پیشبند درست کرده بود و داشت کفش مردم رو تعمیر میکرد.
حامد به مادرش نگاه کرد و گفت: «بریم.»
جلوتر رفتند به نانوایی رسیدند. صف نانوایی شلوغ بود، مردم بهصف ایستاده بودند و به تکهی آسمان که کنار تنور از میخ نان آویزان بود نگاه میکردند. تکهی آسمان از گرمای تنور داغ داغ شده بود.
حامد و مادرش با خوشحالی جلو دویدند تا تکهی آسمان را از آقای نانوا بخرند؛ اما اون گفت: «من فقط نون میفروشم، آسمان که فروشی نیست.»
بله،
حامد با ناراحتی دست مادرش را کشید و آهسته گفت: «من اونو میخوام.»
مادر فکری کرد و گفت: «بهتره بریم سر کوچه»
و راه افتادند. تا سر کوچه راهی نمونده بود، از خیابونِ سر کوچه آقای راننده با ماشینش بهسرعت گذشت. اون تیکهی آسمانش رو به آنتن ماشین زده بود تا توی باد تکون بخوره.
مادر و حامد جلوتر رفتند. گدای سر کوچه تکهی آسمونش رو روی زمین انداخته بود و روش نشسته بود. وقتی مادر از اون خواست آسمونش رو بفروشه، گدای سر کوچه گفت: «این تکه بهترین آرزوی منه، نمیفروشمش.» مادر به صورت حامد نگاه کرد. حامد بغض کرده بود.
مادر سرش را تکان داد و گفت: «بیفایده است، پسرم. بهتره به خونه برگردیم.»
وقتی به خونه برگشتند، حامد روی تخت افتاد و انقدر گریه کرد تا خوابش برد.
بیرون پنجره آسمون، اون بالا سر جاش بود، گنجشکها توی باغچه بالا و پایین میپریدن، جیک و جیک میکردن.
صبح شده بود.
بله،
حامد همهی اینها رو خواب دیده بود.
میدونید، بچهها، خواب فقط خوابه؛ یعنی وقتی بیدار شدید، اگه یه خوابی دیده بودید که مثلاً خوشتون نیومد، به خودتون بگید: «این فقط یه خواب بود.» دیگه بهش فکر نکنید. حتی بعضیاوقات فکرها هم همین طوریه. مثلاً یه فکر بد میاد تو ذهنتون، به خودتون بگید: «این فقط یه فکره.» خیلی از فکرها واقعی نیستن. همینجوری خودشون بیاجازه میان تو سر آدم. آدم باید دستشون را بگیرد، بندازهشون بیرون.
بله، دیگه، باید مواظب خودمون باشیم. بله دیگه، این هم یه جور مواظبته، مثل وقتیکه میگم چیزهای خوب بخورید. بله.
خب عزیزای دلم، قربان صورت ماهتون بشم. دیگه وقت خواب.
الهی که امشب کل آسمون رو خواب ببینید، که مال خودتونه. یه خواب خوب.
مواظب خودتون باشید. خیلی دوستتون دارم.
خدا پشت و پناهتون باشه.
شبتون به خیر.