یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها پسر کوچولویی یک توپ خرید. یک توپ قشنگ با خطهای قرمز و سفید. پسر کوچولو توپ را توی اتاقی گذاشت و با آن بازی کرد.
بخوانیدRecent Posts
قصه کودکانهی: چکمههای پسر کوچولو || فصل زمستان چکمه بپوشید
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها بابای یک پسر کوچولو برای او یک جفت چکمهی قشنگ خرید. پسر کوچولو از دیدن چکمهها خوشحال شد و گفت: «بابا، این چکمهها را کی بپوشم؟»
بخوانیدقصه کودکانهی: توپ سفید و قندان || جای توپ توی آشپزخانه نیست.
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی از روزها یک توپ کوچولوی سفید آمد توی یک خانه. توپ کوچولو اول توی حیاط بود. بعد توی اتاق رفت و آخر هم رفت توی آشپزخانه.
بخوانید