ای کی یو، پنج سالش بود که درس خواندن را شروع کرد. او برای درس خواندن، همراه مادرش به مدرسه شبانه روزی رفت. مدرسه شبانه روزی، همان جایی بود که « استاد بزرگ» در آنجا درس می داد.
بخوانیدRecent Posts
داستان کودکانه: فلفلی و مرد ساحر || قدرت سحر و جادو
فلفلی را که میشناسید؟ همان پسرک روستایی که از بس کوچک و زبر و زرنگ بود به او میگفتند فلفلی. آن سال تابستان پدر فلفلی دست او را گرفت و به شهر آورد تا او را به دست استادی بسپارد تا کار و کاسبی یاد بگیرد
بخوانیدقصه کودکانه: زاغ، کبوتر، موش و شکارچی || نتیجه کمک، همکاری و اتحاد
روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر