موکی، میمون کوچولویی بود. توی جنگل راه میرفت که چشمش به یک توپ عجیب افتاد. یک توپ که روی آن پُر از خارهای تیز بود. موکی به توپ خاردار دست زد. خارها به دستش فرورفتند.
بخوانیدRecent Posts
قصهی کودکانه توپ قرمز
مشکی یک مورچهی سیاه مهربان بود. او با مورچهی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی میخواست به جشن تولد سرخک برود اما نمیدانست چه هدیهای برای او ببرد.
بخوانیدقصه ی موش و گربه(داستانک)
يك روز موش و گربه باهم مسابقهی دو گذاشتند. دويدند و دويدند و موش از گربه جلو افتاد. گربهی ازخودراضی سعي كرد از موش جلو بيفتد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر