قصه آموزنده: گربهای بود که سخت خونخوار و دشمن جان موشان بود با خودش قرار گذاشته بود هر جا موشی باشد او را بخورد و نسل موشهای بیچاره را از جهان پاک کند! موشها از ترس او دیگر از خانه بیرون نمیآمدند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گربه
قصههای لافونتِن: داستان موش و فیل || از دشمن اصلی غافل مشو!
قصه آموزنده: خیلیها هستند که خود را زرنگ و باهوش میدانند و خودخواهی آنها سبب میشود که دیگران را کوچک و ناچیز بشمارند. موش کوچکی از لانهاش در آمده به تماشا به هر سو میگشت.
بخوانیدداستان خواب کودکان: سبیلو، گربهی پارچهای
داستان کوتاه: سبیلو، یک گربهی پارچهای بود. بهعنوان یک گربهی پارچهای، خیلی هم قشنگ بود. مادربزرگ سوزی، وقتی او فقط چهار سال داشت، سبیلو را دوخته بود. دوختنش زمان زیادی برده بود.
بخوانیدداستان کودکانه: گربه و قناری || گربهای که تنبل نبود
داستان کودک: هوای شهر کمکم روشن میشد. گربه به آسمان زمستانی چشم دوخته بود و رفتن شب و آمدن روز را تماشا میکرد. قناری هنوز توی قفسش خواب بود. گربه هرروز صاحبش را در تمام مدتی که برای رفتن سر کار آماده میشد تماشا میکرد.
بخوانیدقصه خیالانگیز کودکان: قصر گربه سفید || فانتزی برای کودکان
داستان کودک: روزی و روزگاری، پادشاهی بود که سه پسر داشت و به آنها افتخار میکرد. او مدتها در فکر این بود که یکی از پسرانش را جانشین خود کند. یک روز، سه پسرش را نزد خود خواند و گفت: «یک سال وقت دارید، سگ زیبایی را پیدا کنید و برایم بیاورید...
بخوانید