شعر کودک: گنجشکه روی بومه، داره صدا میکنه
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گربه
قصه شب کودک: گربه کوچولو و برگهای درخت || بازی کردن خوب است
داستان شب: بچهگربهای بود به اسم دمسیاه. برای چی دمسیاه؟ خُب برای اینکه دمش سیاه بود. یکی از روزهای پاییزی که کوچهها خلوت بود، دمسیاه بیرون آمد و مشغول گردش شد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان انجمن موشان || پیشنهاد باید عملی باشد
داستان آموزنده: گربهای بود جنگجو و موش آزار. هرکجا موشی را سراغ میکرد او را میگرفت و میخورد، آنقدر موش گرفت و کشت و خورد که نزدیک بود نسل موشان برافتد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان خروس، گربه و بچه موش || درس دشمن شناسی
داستان آموزنده: بچه موشی که تازه از لانه بیرون آمده بود و دوروبر لانۀ خود گردش کرده بود هراسان به خانه برگشت و شتابزده برای مادر خود تعریف کرده گفت: ای مادر در گردش خود دو حیوان عجیب دیدم که هریک شکل غریبی داشت.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان گربه و روباه || دانش کم چیز خطرناکی است!
داستان آموزنده: یک گربۀ بسیار زیرک با یک روباه فریبکار همراه شده بودند که به جایی به زیارت بروند. هردو غذای کافی خورده و معده خود را از مرغِ پخته و پنیر تازه پر کرده بودند.
بخوانید