فلفلی پسر روستایی کوچکی بود. پدر فلفلی از مال دنيا زمین کوچکی داشت که هرسال آن را شخم میزد و چیزی برای خوردن خودشان در آن میکاشت. آن سال هم پدر فلفلی توی زمین خودش گندم کاشته بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کمک به حیوانات
داستان کودکانه: خرگوش مهربان || با یکدیگر مهربان باشیم!
داستان خرگوش مهربان و خوش قلبی که به فکر کمک به دیگر حیوانات است و هرکاری می کند تا همنوعانش خوشبخت و خوشحال باشند.
بخوانیدقصه قشنگ میهمان های ناخوانده: من که واق و واق می کنم برات
همان قصه قدیمی: من که واق و واق می کنم برات.... داستان پناه بردن خر و گاو و سگ و دیگر حیوانات به خانه پیرزن در روز بارانی...
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: اسب پیر / خدا چیز بی فایده نیافریده
آقا گربه و سگ پا کوتاه، دوستانه داشتند از عجائبی که در سیرک دیده بودند تعریف می کردند و با شادی به طرف آشیانه هایشان می رفتند. در راه صدای گریه اسب پیری را شنیدند که دل آزار بود و آنها را واداشت تا به طرف او بروند.
بخوانیدقصه کودکانه: زاغ، کبوتر، موش و شکارچی || نتیجه کمک، همکاری و اتحاد
روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت.
بخوانید