مدتها بود که ماهیها از زندگی در آب ناراضی بودند و میگفتند که چرا نباید در سرزمین ما نظم و ترتیب وجود داشته باشد. هیچ ماهیای مراعات دیگری را نمیکند، هر جا که خودش بخواهد به چپ و راست شنا میکند...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه پیش از خواب
قصه کودکانه پیش از خواب: هدیهی آدم کوچولوها / سزای طمعکار
روزی، مرد خیاطی همراه زرگری به گردش رفتند. شب که شد آنها مجبور شدند در بیابان بخوابند. نیمهشب بود که از دور صدایی را شنیدند. هر چه آنها جلوتر میرفتند، صدا نزدیکتر میشد. این صدا، صدای عادی نبود، بهقدری زیبا بود که آنها خستگیشان را فراموش کردند
بخوانیدقصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم
روزی، روزگاری دو تا امیرزاده بودند. آنها تصمیم گرفتند از خانه و زندگی خود دور شوند و در بیابان و کوه و جنگل زندگی کنند. آنها برادر دیگری داشتند به نام «کودن». برادر سومی راه افتاد تا برادرهایش را به خانه برگرداند.
بخوانیدقصه کودکانه : خانم ترودِه / لجبازی و فضولی کار خوبی نیست
روزگاری، دختربچهای بود که خیلی لجباز و فضول بود. او با این اخلاق بدش همه را اذیت میکرد. حتی به حرف پدر و مادرش هم گوش نمیکرد و هر کاری که دلش میخواست، انجام میداد. خوب، معلوم است که عاقبت چنین دختری چه میشود!
بخوانیدقصه کودکانه: بچههای تمیز / یک شانه، مسواک و آینه شخصی داشته باش
روزی، روزگاری خواهر و برادر کوچکی بودند که هرروز صبح بعد از صبحانه دندانهایشان را مسواک میزدند. بعد جلو آینه میایستادند و موهایشان را شانه میکردند. آنوقت برای بازی به مزرعهای که جلو خانهشان بود میرفتند.
بخوانید