بایگانی/آرشیو برچسب ها : قصه های شیخ عطار

قصه‌های شیخ عطار: دیوانۀ نی سوار || شأن خود را حفظ کنیم

قصه‌های شیخ عطار: دیوانۀ نی سوار || شأن خود را حفظ کنیم

روزی بود، روزگاری بود. یک روز مردم دیدند یک نفر بر یک نی بلند سوار شده، با یک دستش نی را گرفته و با دست دیگرش یک شلاق و مانند کسی که سوار بر اسب باشد در میدانِ بازی می‌دود و بر می‌جهد و فرو می‌جهد و می‌خندد

بخوانید

قصه‌های شیخ عطار : هدیه آب بهشتی || تو قدر آب چه دانی که بر کنار فراتی

قصه‌های شیخ عطار : هدیه آب بهشتی || تو قدر آب چه دانی که بر کنار فراتی

روزی بود، روزگاری بود. یک عرب بیابانی بود که تمام عمرش را با خانواده‌اش در صحرای ریگزار به سر برده بود و هرگز یک شهر را ندیده بود. آن‌ها در خیمۀ خود نزدیک آب‌باریکه‌ای که از پای تپه درمی‌آمد و در ریگ فرومی‌رفت زندگی می‌کردند.

بخوانید