قصه آموزنده: شیری در بیشهای دچار بیماری شد. هم پیر شده بود و هم پایش درد میکرد. به هر سویی طبیب فرستاد تا بیماری او را درمان کنند. هرکس که چیزی میدانست پیشنهادی میکرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شیر
قصههای لافونتن: داستان شیر و مگس || غرور بیجا خوب نیست!
داستان آموزنده: یک روز شیری به مگسی که روی پایش نشسته بود گفت: تو با این کوچکی و کمزوری چرا زندهای؟ زندگی برای زورمندان خوب است، آنها هر کار دلشان بخواهد میکنند و هرچه بخواهند به دست میآورند!
بخوانیدداستان کودکانه: بر فراز مرداب گرم و مرطوب || زنجیرۀ حوادث زندگی
داستان کودک: در بعدازظهر یک روز داغ و مرطوب، پشهای بر فراز مردابی در پرواز بود. او بهقدری خسته و گرسنه بود که متوجه نبود ... یک سنجاقک شکمو در کمین اوست...
بخوانیدقصه کودکانه: خر در لباس شیر || عاقبت لاف و گزاف
داستان کودک: سالها پیش، در یک جنگل بزرگ الاغی زندگی میکرد که یک روز، بستهای را در جاده پیدا کرد. وقتی آن را باز کرد، با تعجب دید که داخل آن یک پوست شیر قرار دارد.
بخوانیدداستان کودکانه: فرار… فرار || بدون آگاهی نباید از دیگران پیروی کرد
قصه و داستان کودک: در ساحل دریا، خرگوشی زیر یک درخت نارگیل، آرام و بیخیال، لم داده بود. او بعد از یک غذای مفصل و سنگین، کاملاً احساس شادی و آرامش میکرد.
بخوانید