تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب-قصه-کودکانه-فرار-فرار-شانکار

داستان کودکانه: فرار… فرار || بدون آگاهی نباید از دیگران پیروی کرد

کتاب قصه کودکانه

فرار… فرار…

پیروی کورکورانه از رفتار گله‌ای، ممنوع!

نوشته: شانکار
تصویرگر: ریبوتی بهوسان
ترجمه: سید مهدی شجاعی

به نام خدا

در ساحل دریا، خرگوشی زیر یک درخت نارگیل، آرام و بی‌خیال، لم داده بود.

او بعد از یک غذای مفصل و سنگین، کاملاً احساس شادی و آرامش می‌کرد.

تنها نگرانی او این بود که: آیا با این‌همه غذایی که خورده است، نخواهد ترکید؟! زمین چطور؟ زمینی که او بر روی آن خوابیده است، ترک برنخواهد داشت؟ منفجر نخواهد شد؟… او غرق در این فکر و خیال، به خواب رفت.

در ساحل دریا، خرگوشی زیر یک درخت نارگیل، آرام و بی‌خیال، لم داده بود.

هنوز چنددقیقه‌ای نخوابیده بود که ناگهان با صدای وحشتناکی از جا پرید و احساس کرد که: «زمین دارد منفجر می‌شود.»

هنوز چنددقیقه‌ای نخوابیده بود که ناگهان با صدای وحشتناکی از جا پرید

او این حرف را با خودش گفت و با سرعت شروع کرد به دویدن. خرگوش دیگری که او را در حال دویدن دید، با نگرانی پرسید:

«چه شده؟! چرا داری می‌دوی؟»

خرگوش نایستاد برای جواب دادن. در همان حال که می‌دوید، فریاد زد:

«زمین دارد منفجر می‌شود. بدو! اگر می‌خواهی زنده بمانی بدو!»

خرگوش نایستاد برای جواب دادن. در همان حال که می‌دوید، فریاد زد

خرگوش دوم نیز به‌سرعت، همراه او شروع کرد به دویدن.

خرگوش سومی آن دو را دید، او هم شروع کرد به دویدن. سپس یکی دیگر و یکی دیگر. پس از مدتی کوتاه، صدها خرگوش، باهم می‌دویدند.

پس از مدتی کوتاه، صدها خرگوش، باهم می‌دویدند.

یک گوزن که خرگوش‌ها را در حال فرار دید، فریاد زد: «هی! برای چه دارید می‌دوید؟»

خرگوشی نفس‌نفس‌زنان گفت:

«زمین دارد منفجر می‌شود، اگر می‌خواهی زنده بمانی بدو!»

یک گوزن که خرگوش‌ها را در حال فرار دید، فریاد زد: «هی! برای چه دارید می‌دوید؟»

گوزن هم وحشت‌زده شروع کرد به دویدن و سپس یکی دیگر و یکی دیگر.

پس از مدتی کوتاه، یک گله گوزن، به دنبال خرگوش‌ها می‌دویدند.

پس از مدتی کوتاه، یک گله گوزن، به دنبال خرگوش‌ها می‌دویدند.

یک خرس، خرگوش‌ها و گوزن‌ها را در حال فرار دید، او هم به دنبالشان راه افتاد. سپس خرس دوم و خرس سوم. چند لحظه بعد، همۀ خرس‌ها می‌دویدند.

یک خرس، خرگوش‌ها و گوزن‌ها را در حال فرار دید، او هم به دنبالشان راه افتاد.

یک خرس، خرگوش‌ها و گوزن‌ها را در حال فرار دید، او هم به دنبالشان راه افتاد.

گاوها، گاومیش‌ها، پلنگ‌ها، ببرها، فیل‌ها و بقیۀ حیوانات با سرعت به این مسابقۀ بزرگ پیوستند.

گاوها، گاومیش‌ها، پلنگ‌ها، ببرها، فیل‌ها و بقیۀ حیوانات با سرعت به این مسابقۀ بزرگ پیوستند

گاوها، گاومیش‌ها، پلنگ‌ها، ببرها، فیل‌ها و بقیۀ حیوانات با سرعت به این مسابقۀ بزرگ پیوستند

یک شیر بزرگ، وقتی گله حیوانات را در حال فرار دید، نعره زد:

«ببینم! برای چه دارید می‌دوید؟»

یک شیر بزرگ، وقتی گله حیوانات را در حال فرار دید

یک گوزن همچنان که می‌دوید، پاسخ داد:

«زمین دارد منفجر می‌شود»

شیر که کمی هم وحشت کرده بود، گفت:

«چه کسی این حرف را زده؟»

گوزن اشاره کرد: «آن خرگوش؛ آنجا»

شیر، جست‌زنان، خود را به جلو گله رساند و از خرگوش سؤال کرد.

شیر، جست‌زنان، خود را به جلو گله رساند و از خرگوش سؤال کرد.

خرگوش گفت:

«من نه، آقای شیر! آن خرگوشی که جلوتر، سمت راست می‌دود، او اول باخبر شده است.»

شیر خودش را به همان خرگوش رساند و پرسید:

«تو گفته‌ای که زمین دارد منفجر می‌شود؟»

خرگوش گفت:

«بله آقای شیر! بله، من خودم صدایش را شنیدم.»

«بله آقای شیر! بله، من خودم صدایش را شنیدم.»

شیر نعره زد:

«همه بایستید!»

همۀ حیوانات ایستادند.

شیر از خرگوش پرسید:

«تو کجا آن صدا را شنیدی؟»

خرگوش گفت:

«من زیر درخت نارگیلی استراحت می‌کردم که ناگهان صدای وحشتناکی شنیدم. من با شنیدن آن صدا مطمئن شدم که زمین دارد از هم می‌شکافد.»

شیر گفت:

«بیا باهم برویم آنجا را ببینیم.»

خرگوش با ترس‌ولرز ناله کرد:

«نه آقای شیر! من جرئت نمی‌کنم به آنجا برگردم.»

شیر گفت:

«اگر من تو را بر پشت خودم سوار کنم، چطور؟»

حیوانات دیگر فریاد زدند:

«برو! برو! با شیر برو و به او نشان بده که راست گفته‌ای!»

شیر، خرگوش را بر پشت خود سوار کرد و به سمت ساحل دوید

شیر، خرگوش را بر پشت خود سوار کرد و به سمت ساحل دوید. وقتی‌که آن‌ها به زیر درخت نارگیل رسیدند، خرگوش پایین پرید و گفت:

«اینجا بود که من صدای انفجار زمین را شنیدم.»

شیر، اطراف را به‌دقت نگاه کرد و یک نارگیل بزرگِ ترک‌خورده را در زیر درخت دید

شیر، اطراف را به‌دقت نگاه کرد و یک نارگیل بزرگِ ترک‌خورده را در زیر درخت دید. زمینِ نرم و شن و ماسه‌های اطراف، کاملاً به هم ریخته بود.

شیر به نارگیل اشاره کرد و شروع کرد به خندیدن

شیر به نارگیل اشاره کرد و شروع کرد به خندیدن:

«هاهاها. این نارگیل از درخت کنده شده، بر روی این خاک‌های نرم افتاده و ترک برداشته و تو خیال کردی که زمین شکافته شده و … بعد هم قبل از نگاه کردن، دقت کردن، فکر کردن، شروع کردی به دویدن. ای خرگوش بی‌فکر!»

شیر و خرگوش باهم به‌سوی بقیة حیوانات برگشتند

شیر و خرگوش باهم به‌سوی بقیة حیوانات برگشتند و شیر با خنده‌ای تمسخرآمیز برای آن‌ها توضیح داد که چه اتفاقی افتاده است.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=26985

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *