خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود که طلاقم داده بود
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : جلال آل احمد
داستان کوتاه: گنج / نوشته: سید جلال آل احمد
ننهجون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم ...
بخوانیدداستان کوتاه روزهای خوش / نوشته: سید جلال آل احمد
نخستین باری که با او در پلاژ بابلسر برخوردم، هرگز نظرم را جلب نکرد. در میان آنهمه دیدنیهایی که مرا همچون تازهوارد ناآشنایی در میان گرفته بود ...
بخوانیدداستان کوتاه آبروی ازدسترفته / نوشته: سید جلال آل احمد
وقتی کلوب را چاپیدند و در و شیشهاش را شکستند و تابلواش را پایین کشیدند و تکهتکه کردند و توی شهر راه افتادند، هنوز جنجالشان به آنطرفها نرسیده بود
بخوانیدداستان کوتاه اعتراف / نوشته: جلال آل احمد
«ایوزخانی» قدم آهسته کرد، ایستاد و با پای برهنهٔ خود سه بار زیر قدم خود، برفها را کوبید و با سر به ژاندارمهایی که پشت سر او نیزه به دست میآمدند ...
بخوانید