قصه ازوپ برای کودکان: زمانی، کشاورزی در روستایی زندگی میکرد. این کشاورز، الاغ چموشی داشت که از دستش خیلی ناراحت بود. بهاینعلت تصمیم گرفت الاغ را بفروشد.
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: کی من را به خانه میبرد؟ || قصه دختر تنبل
قصه کودک: یکی بود یکی نبود. دختر کوچولویی بود که توی یک ده کوچک زندگی میکرد. این دختر کوچولو کمی تنبل بود. دلش میخواست همۀ کارش را دیگران بکنند. او حتی حوصله نداشت راه برود.
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: خرسی که خودخواهی را فراموش کرد
در این کتاب قصه کودکانه، ماجرای خرسی را میخوانید که خیلی به زور و بزرگی خودش مغرور شده بود. یک روز آقا خرسه، در حالی که یک سیب بزرگ در دست داشت، از خانهاش بیرون آمد.
بخوانیدداستان مصور: حلقه جادویی || یک داستان قدیمی روسی
داستان عامیانه روسی: سالها پیش در یکی از روستاهای روسیه، یک زن بیوه فقیر با پسرش ایوان ایوانویچ زندگی میکرد. ایوان پسری زیبا و قویهیکل بود.
بخوانیدداستان مصور: آب کاکایی و غاز کوچولو
قصه کودک و نوجوانان: یکی بود یکی نبود، روزی بود و روزگاری. در ساحل دریا در کنار صخرهها یک مرغ آب کاکایی زندگی میکرد که اسمش ژینگو بود. او در یک فصل مناسب، از سرزمینهای دوردست جنوب به آنجا مهاجرت کرده بود
بخوانید