روزگاری، درخت انجیری بود که میوه نداشت. درخت از این بابت بسیار ناراحت بود. چون آدمهای بسیاری از کنارش میگذشتند؛ اما هیچکدام نگاهش نمیکردند.
بخوانیدقصه های داوینچی: صدف و خرچنگ | در مواقع گرفتاری مراقب فریب حقه بازها باشید
صدفی به دام عشق ماه گرفتار آمده بود. ساعتها مینشست و در سکوت، ماه را تماشا میکرد. خرچنگ، عاشق صدف است. مخصوصاً عاشق بلعیدن آن!
بخوانیدقصه های داوینچی: قو و زمستان مرداب / گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی
آن سال، زمستان در مرداب بزرگ که میان جنگلی انبوه واقع بود، زودتر از همیشه از راه رسید. تمام حیوانات و پرندگان ساکن مرداب که غافلگیر شده بودند، با شتاب به جنبوجوش افتادند تا فکر چارهای کنند؛
بخوانیدقصه های داوینچی: عنکبوت و انگور / کوزه گر در کوزه افتاد
انگورها کمکم رسیده میشدند و عنکبوت هم روی شاخههای مو راه میرفت. روزی عنکبوت انگورهایی را دید که بسیار درشت و حتماً هم شیرین بودند و تمام زنبورها و مگسها برای دیدنشان جمع شده بودند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت زردآلو / مریم نشیبا
توی حیاط مریم کوچولو درختان زیادی بود. یک درخت زردآلو هم بود. او دلش میخواست به درختان حیاط آب بدهد، ولی بیشتر به درخت آلبالو آب میداد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر