قصه کودکانه چینی: آدم طمع‌کار و آدم قانع و کشور موش‌ها

قصه-کودکانه-چینی-آدم-طمع‌کار-و-آدم-قانع-و-کشور-موش‌ها

در سال‌های خیلی‌خیلی دور یک پیرمرد و یک پیرزنِ خیلی فقیر باهم زندگی می‌کردند. یک روز، پیرمرد داشت کف کلبه را جارو می‌کرد که یک دانه ذرت درشت پیدا کرد. پیرمرد دانه‌ی ذرت را برداشت و به کنار لانه‌ی موش‌ها رفت

بخوانید

قصه آموزنده داوینچی: کلنگ‌ها / هنگام انتظار یا نگهبانی نباید بخوابی

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-کلنگ‌ها

کلنگ‌ها (درناها) یک پادشاه داشتند. پادشاه از سر اتفاق مهربان بود و پرنده‌ها او را بسیار دوست می‌داشتند و به او وفادار بودند. همیشه وقتی سلطانی خوب و مهربان باشد، همه نگران زندگی و سلامتش هستند و به همین دلیل کلنگ‌ها هم نگران سلطانشان بودند

بخوانید