مریم کوچولو وقتی که توی یک شب تاریک به آسمان نگاه می کرد، متوجه شد که ماه کامل نیست و یک تکه از اون گم شده بنابراین با ترس و ناراحتی به مادرش گفت که یک تکه از ماه کم شده.
بخوانیدTimeLine Layout
خرداد, ۱۴۰۱
-
۳۱ خرداد
قصه صوتی کودکانه: یک تکه از خورشید | بچه ها باید از بزرگترها اجازه بگیرند
بچه ها شما خورشید خانم رو دوست دارید؟ فکر می کنید خورشید خانم چه شکلیه؟ دوست دارید خورشید خانم رو از نزدیک ببینید؟ مسعود کودک کنجکاوی است که به همراه محمود قصد دارند یک تیکه از خورشید رو بدست بیارند. اما تیکه خورشید چیزی نبود بجز....
بخوانید -
۳۱ خرداد
قصه صوتی کودکانه: یک شب پر از ستاره / اگه شب خوابمون نبرد چیکار کنیم؟
مورچه، کفشدوزک و عنکبوت سه دوست هستند، که یکی از شب های پر ستاره بی خواب شدند و بعد از اجازه گرفتن از مادرهاشون تصمیم گرفتند، که شب رو بیدار بمونن و یک شب پر از ستاره رو تجربه کنند اما خواب آیا به اونها اجازه میده که بیدار بمونند؟
بخوانید -
۳۱ خرداد
قصه صوتی کودکانه: مسافرت | فایده دید و بازدید و صله رحم
سپیده کوچولو به همراه خوانواده اش با قطار به اصفهان رفتند. در این برنامه خانم نشیبا داستانی در مورد مسافرت و استفاده ار قطار بعنوان وسیله حمل و نقل عمومی تعریف می کنند.
بخوانید -
۳۰ خرداد
قصه صوتی کودکانه: کجا بخوابم؟ / مهناز محمدقلی
شب بود. گلرخ کوچولو توی تختش دراز کشیده بود و هرکاری می کرد خوابش نمی برد. بالاخره پتویش را کنار زد و با ناراحتی گفت: اِه چه تخت سفتی! این بالش هم چقدر بزرگه!
بخوانید -
۳۰ خرداد
قصه صوتی کودکانه: پس کی بزرگ می شوم / مهناز محمدقلی
کوهزاد یه گوزن کوچک بود. اون خیلی دوست داشت مثل پدرش شاخ های بزرگی داشته باشه. هر روز می رفت و خودش را در آب چشمه نگاه می کرد. ولی اثری از شاخ نبود...
بخوانید -
۲۹ خرداد
قصه صوتی کودکانه: روباه و انگور / مهناز محمدقلی
تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بخوانید -
۲۸ خرداد
2 قصه صوتی کودکانه: دم فری و دم طلا و شهرزاد و بال طلا
پاییز بود. سومین فصل سال. سنجاب کوچولوی بالای درخت نشسته بود. او محو تماشای ریختن برگها بود. برگهای زرد و نارنجی می چرخیدند و از درختها پایین می افتادند...
بخوانید -
۲۶ خرداد
قصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک / مریم نشیبا
درخت مهربون تکوتنها توی دشت زندگی میکرد... درخت خیلی نگران بود؛ چون یه سنگ بزرگ سرِ راه آب قرار گرفته بود و دیگه آبی به اون نمیرسید.
بخوانید -
۲۶ خرداد
قصه صوتی کودکانه: شاخه طلایی / مریم نشیبا
اون روزهایی که هنوز هیچ خونهای نبود، یه درخت بود که خیلی مهربون بود. اسم این درخت، شاخهطلایی بود. شاخهطلایی به همهی پرندهها جا میداد تا روی شاخههای اون لونه درست کنن...
بخوانید