روزی، روزگاری کشاورزی پسری داشت که قدش بهاندازه یک انگشت شست بود و سالها بعد از تولدش حتی بهاندازه سرسوزن هم رشد نکرده بود. بهاینترتیب، حسرت داشتن یک پسر بزرگ و قوی به دل کشاورز و زنش مانده بود.
بخوانیدTimeLine Layout
مرداد, ۱۴۰۱
-
۱۸ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: بندانگشتی
روزی روزگاری، دهقان فقیری بود که با همسرش در کلبهای زندگی میکرد. شبها دهقان کنار اجاق مینشست و آتش را باد میزد. همسرش هم در گوشهای مینشست و نخ میریسید. شبی از شبها دهقان به همسرش گفت: «چه بد است که ما بچه نداریم! خانهی بی بچه، خیلی ساکت است.
بخوانید -
۱۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: بچه های طلایی / ماهیگیر و ماهی جادویی
زن و مرد فقیری بودند که از راه ماهیگیری زندگی میکردند. آنها چیزی جز یک کلبهی کوچک نداشتند و زندگیشان بهسختی میگذشت. حتی بعضی وقتها بهزور میتوانستند شکمشان را سیر کنند. روزی مرد برای گرفتن ماهی، تورش را در آب انداخته و منتظر نشسته بود.
بخوانید -
۱۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: دوستی موش و گربه / شراکت بد با دوست ناباب
گربهای با موشی دوست شد و آنقدر برای موش از دوستی و محبت گفت تا موش گول خورد و راضی شد که با او توی یک خانه زندگی کند. آنها قرار گذاشتند در همهچیز باهم شریک شوند.
بخوانید -
۱۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: دختر باهوش / همه جا زرنگ بازی درنیار
کشاورز فقیری بود که خودش زمین نداشت و برای مردم کار میکرد. این کشاورز از مال دنیا فقط یک دختر و یک خانهی کوچک داشت. روزی دخترش به او گفت: «باید از حاکم خواهش کنیم که زمین کوچکی به ما بدهد.» وقتیکه حاکم از فقر کشاورز باخبر شد، خارستان کوچکی را در اختیار او گذاشت تا روی آن کار کند.
بخوانید -
۱۶ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: پر کاه، زغال و لوبیا / رفقای ناجور
پیرزن فقیری در دهکدهای زندگی میکرد. یک روز مقداری لوبیا برداشت تا خوراک لوبیا بپزد. اجاق را روشن کرد و برای اینکه آتش گُر بگیرد و لوبیا زودتر بپزد، یکمشت کاه توی اجاق ریخت. آب جوش آمد و لوبیاها توی ظرف بالا و پایین پریدند.
بخوانید -
۱۵ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: خر آوازه خوان / نیروی اتحاد و همدلی
مردی الاغی داشت. الاغ سالهای سال کار کرده و پیر شده بود و دیگر جان کار کردن نداشت. روزی صاحب الاغ تصمیم گرفت آن را از خانه بیرون کند، چون حیفش میآمد که به آن کاه و علف بدهد. الاغ فهمید که دیگر جای ماندن نیست و از خانهی صاحبش بیرون رفت
بخوانید -
۱۵ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: گرگ شکم گنده / عاقبت پرخوری و شکم پرستی
گرگی روباهی را بهزور پیش خودش نگه داشته بود تا هر کاری که بخواهد برایش انجام بدهد. روباه که از گرگ میترسید میخواست از دست او فرار کند، ولی نمیتوانست. روزی، آن دو در جنگل قدم میزدند.
بخوانید -
۱۵ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: مهمان های عوضی / ماجراهای مرغ و خروس
در یک روز آفتابی، مرغ و خروسی توی حیاط خانهای کنار هم نشسته بودند. مرغ بالهایش را تکان داد و گفت: «وای، چقدر حوصلهام سر رفته است.» خروس گفت: «فصل فندق چینی است؛ بیا قبل از اینکه سنجابها فندقها را ببرند، برویم بالای کوه و یک شکم سیر فندق بخوریم.»
بخوانید -
۱۵ مرداد
قصه کودکانه پیش از خواب: دکتر غیبگو / هرکسی را بهر کاری ساختند
روزی روزگاری، کشاورز فقیری بود که دو گاو نر داشت. روزی کشاورزی گاوهایش را به شهر برد و آنها را به یک دکتر فروخت. وقتی پول را از دکتر گرفت، دید که دکتر به قهوهخانهای رفت، غذایی سفارش داد و مشغول خوردن شد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر