یک روز شیر، سلطان جنگل، در کنار ساحل قدم میزد که چشمش به یک دلفین افتاد. دلفین مرتب سرش را از آب بیرون میآورد و به اطراف نگاه میکرد.
بخوانیدTimeLine Layout
دی, ۱۴۰۳
-
۸ دی
قصه کودکانه: دو بز لجباز / آخر و عاقبت لجبازی
دو بز لجباز در کوهستانی زندگی میکردند. بزها خیلی باهم لجبازی میکردند. هر وقت به هم میرسیدند، هیچکدام حاضر نمیشد راه را برای دیگری باز کند و باهم میجنگیدند.
بخوانید -
۷ دی
داستان کودکانه: سفر جادویی فیلیپ
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم شهری بود، زیبا. در این شهر زیبا حکمفرمایی حکومت میکرد. خداوند به او دختری داده بود که اسمش را لوئیس گذاشتند.
بخوانید -
۶ دی
قصه منظوم کودکانه: عروسی دختر خاله عنکبوت
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه عنکبوت نشسته بود. اسمش چی بود؟ خاله عنکبوت. کارش چی بود؟ قالی میبافت،
بخوانید -
۵ دی
داستان عامیانه: سیندرلای روسی / واسیلیسای زیبا
سالها پیش، تاجر ثروتمندی با همسر و تنها دخترش زندگی میکرد. اسم دختر، واسیلیسا بود. واسیلیسا هنوز بچه بود که مادرش سخت بیمار شد. یک روز، مادرش او را صدا کرد و گفت: «گوش کن، دخترم. من دارم میمیرم، فرصت زیادی ندارم. این عروسک کوچک را بگیر و همیشه با خود داشته باش.
بخوانید -
۲ دی
داستان کودکانه: مشکل آقای مربع / کمک به یکدیگر
آقای مربع خیلی غمگین بود. چون یکی از ضلعهایش را گم کرده بود. آن شب در خانهی دایرهی بزرگ مهمانی خوبی برپا بود. همه دعوت شده بودند. آقای مربع هم دعوت شده بود، اما چطور میتوانست بدون یک ضلع به آن مهمانی برود؟
بخوانید
آذر, ۱۴۰۳
-
۲۹ آذر
داستان کودکانه: درینگ درینگ… آقا تلفن زنگ میزنه / همیشه خوش خبر باشی
یک آقا تلفن بود که روی یک میز زندگی میکرد. میز کجا بود؟ توی یک اتاق. اتاق کجا بود؟ توی یک خانه.
بخوانید -
۲۸ آذر
داستان کودکانه آموزنده: نخود سیاه و آرزوی بزرگش / خواستن، توانستن است
روزی روزگاری نخود سیاهی بود که آرزوی بزرگی داشت. آرزویش این بود که از یک کوه بلند بالا برود و به نوک آن برسد. چرا؟ چون نقشهای در سر داشت. نقشهاش چه بود؟ آخر قصه معلوم میشود.
بخوانید -
۲۷ آذر
داستان کودکانه: دختر نارنج و پسر سینی / به خواست خدا همهچیز ممکنه!
سینی گرد نقرهای نشسته بود روی طاقچه. یک هندوانهی گرد و بزرگ آوردند و گذاشتند وسط سینی. چاقو زدند به دلش و دو نیمش کردند. سرخ و رسیده بود و شیرین.
بخوانید -
۲۵ آذر
داستان کودکانه: پری کوچولوی هفتآسمان / نوشته: شکوه قاسم نیا
پریِ کوچکی بود که با مادرش در آسمان هفتم زندگی میکرد. پری کوچولوی قصهی ما هنوز بال نداشت، برای همین نمیتوانست مثل مادرش پرواز کند.
بخوانید