در تمام کشور جشن و شادی بر پا بود و همهجا چراغانی شده بود، چون دختر پادشاه به دنیا آمده بود؛ دختری کوچولو و زیبا.
بخوانیدTimeLine Layout
دی, ۱۴۰۳
-
۲۱ دی
قصه شب کودکان: مزرعهی قارچها
آقای بالتازار به بچهها گفت: «دوست دارید کمی قارچ بچینید؟ در این فصل همهی زمینها پر از قارچ میشود. من میدانم کجا قارچ بیشتری دارد. اگر بخواهید، محل قارچها را به شما نشان میدهم.»
بخوانید -
۲۱ دی
قصه شب کودکان: سنجاب فراموشکار
سنجاب کوچولو گفت: «سلام بچهها! اسم من بِنِل است. اسم شما چیست؟» دختر کوچولو گفت: «اسم من سارا است و این هم برادرم ماتیو است.»
بخوانید -
۲۱ دی
قصه شب کودکان: مربای آلو
خانم معلم گفت: «امروز میخواهم طرز تهیهی مربای آلو را به شما یاد بدهم.» آنجل با خنده گفت: «خانم معلم، ما در باغچهی حیاط خانهمان یک درخت آلو داریم.
بخوانید -
۲۰ دی
قصه شب کودکان: نی و درخت مغرور / قوی و منعطف باش
در کنار رودخانه درخت بلوط بزرگی بود که شاخههای بزرگ و محکمی داشت. در نزدیکی این درخت، نی کوچکی سبز شد.
بخوانید -
۲۰ دی
داستان کودکانه شب: درخت بلوط غمگین / درختان در زمستان به خواب میروند
فصل پاییز بود و درخت بلوط خیلی ناراحت بود. او به درخت کاج که کنارش بود، گفت: «نمیدانم چهکار کنم. همهی برگهای من ریخته است.»
بخوانید -
۲۰ دی
داستان کودکانه: غولهای کوچک / کوتولههای مهربان
در وسط یک جنگل، شهر زیبایی قرار داشت. مردم آن شهر همیشه خوشحال بودند، چون آدم کوتولهها شبها میآمدند و کارهای ناتمام آنها را تمام میکردند.
بخوانید -
۲۰ دی
داستان کودکانه: یک دهکدهی کوچولوی زیبا / کوتولهها در شهر قارچها
در فصل پاییز، قارچهای زیادی در جنگل سبز میشوند. قارچهایی با شکلها و رنگهای مختلف، از زرد و بنفش گرفته تا قرمز با خالهای سفید.
بخوانید -
۱۹ دی
قصه کودکانه آموزنده: عروسی شیر / تزویر به شما امان میدهد تا مقاومتتان را بشکند.
شیر زورگو سلطان جنگل بود و به همه زور میگفت. همه از شیر میترسیدند. چون او ناخنها و دندانهای بلند و تیزی داشت.
بخوانید -
۱۹ دی
قصه کودکانه آموزنده: اسماعیل بداخلاق / خوش اخلاق باشیم
اسماعیل مرد بداخلاقی بود. حتی دوستان صمیمیاش هم از او میترسیدند. چون وقتی عصبانی میشد، هر کاری ممکن بود انجام دهد.
بخوانید