روزی از روزهای یک زمستان سخت که برفی سنگین روی زمین نشسته بود، پسرکی بیچاره مجبور بود با سورتمه به جنگل برود و هیزم بیاورد.
بخوانیدTimeLine Layout
اسفند, ۱۳۹۹
-
۲۸ اسفند
قصهی چکمههایی از پوست گاومیش / قصهها و داستانهای برادران گریم
یک سرباز نترس و بیباک به هیچچیز اهمیت نمیدهد. روزی چنین سربازی از کارش برکنار شد. او که کار دیگری بلد نبود، نمیتوانست پولی دربیاورد، برای همین سرگردان شده بود
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی رینک رنکِ پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، پادشاهی بود که یک دختر داشت. او دستور داده بود کوهی بلورین درست کنند
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی خوشههای گندم / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران خیلی خیلی قدیم، آن زمانی که فرشتگان روی زمین سرگردان بودند، باروری و حاصلخیزی زمین خیلی بیشتر از حال بود؛
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی دهقان و جن شرور/ قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دهقانی شرور و فریبکار بود که حقهبازی او حدومرزی نداشت. یکی از حقههای او دست انداختن ارواح خبیثه بود.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی هانس عاقل / قصهها و داستانهای برادران گریم
چقدر موجب خوشبختی و راحتی است که پسری به همه حرفهای دیگران با دقت گوش دهد؛
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی دزد و فرزندانش / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک دزد با همدستانش در جنگلی بزرگ زندگی میکرد. آنها در غارها با پشت صخرهها پنهان میشدند
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی سردسته دزدها / قصهها و داستانهای برادران گریم
زنوشوهری مسن و روستایی سالهای سال غروبها پس از کار روزانه کنار کلبهشان مینشستند و استراحت میکردند.
بخوانید -
۲۸ اسفند
افسانهی غول و خیاط / قصهها و داستانهای برادران گریم
خیاطی لافزن که خیاط چندان خوبی هم نبود به سرش زد برود و دنیا را بگردد. وقتی شرایط فراهم شد، او محل کارش را ترک کرد و راه سفر در پیش گرفت.
بخوانید -
۲۸ اسفند
قصهی پسرک فقیر در گور / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پسرک فقیری بود که پدر و مادرش را از دست داده بود. قاضی شهر او را به کشاورزی ثروتمند داد تا بزرگش کند.
بخوانید