وقتیکه دوستان خانم پرستو بهطرف محل گرمتری رفته بودند، او خواب مانده بود و حالا میبایستی هرچه زودتر خود را به محل گرمتری برساند؛
بخوانیدTimeLine Layout
شهریور, ۱۴۰۳
-
۱۰ شهریور
قصه کودکانه پیش از خواب: اشتباه آخوندک / به دیگران تهمت نزنیم
آخوندک در حال قدم زدن در کشتزار بزرگ بود که ناگهان صدای فریاد سیبزمینیها را شنید. با سرعت پیش آنها رفت و از علت فریاد زدنشان پرسید.
بخوانید -
۸ شهریور
کتاب داستان کودکانه: من از همه کوچکترم / دست بالای دست، بسیار است
توی یک مزرعهی بزرگ، یک مرغدانی بود. در این مرغدانی، جوجه کوچولویی زندگی میکرد. یک روز، جوجه کوچولو با خودش گفت: «من دیگر بزرگ شدهام. میتوانم از این مرغدانی بیرون بروم و همهجا را تماشا کنم.»
بخوانید -
۸ شهریور
کتاب داستان کودکانه آموزنده: خواهر بزرگ، خواهر کوچک / چطور از هم مراقبت کنیم
روزی روزگاری یک خواهر بزرگ بود و یک خواهر کوچک. مادر و پدر آنها هرروز صبح به سر کار میرفتند و خواهر بزرگ و خواهر کوچک تا عصر تنها بودند. در نبودن پدر و مادر، خواهر بزرگ هم کارهای خانه را انجام میداد و هم به خواهر کوچکش میرسید.
بخوانید -
۷ شهریور
داستان آموزنده کودکانه: قصه زندگی / زندگی باید کرد. مرگ پایان راه نیست
نی با پدر و مادر و مادربزرگش در کلبهی گرم و راحتی زندگی میکردند. کلبهی آنها روی یک تپهی صاف و شیبدار نزدیک مزرعهی ذرت قرار داشت. پاییز از راه رسیده بود و کدوتنبلها زرد شده بودند
بخوانید
تیر, ۱۴۰۳
-
۳۱ تیر
هستم؛ اما بی اثر…
مدتیه که دیگه فعالیتم کم شده و قصه نمیذارم. شاید دلیلش گرفتاری نباشه.
بخوانید
خرداد, ۱۴۰۳
-
۱۰ خرداد
داستان مصور کودکانه: شکار روباه / پتسون پیر و گربهاش فیندوس
پتسون پیر و گربهاش فیندوس در مزرعهی کوچکی دور از شهر زندگی میکردند. آنها چندتایی مرغ و خروس در مرغدانی داشتند، هیزم فراوانی در انبار هیزم و همهی وسایل موردنیازشان را در انباری.
بخوانید -
۷ خرداد
قصه مصور کودکانه: تام سایر / خلاصه ادبیات جهان به زبان ساده
تام سایر هفتساله بود که پدر و مادرش را در یک حادثه از دست داد. از همان زمان تحت سرپرستی عمهاش خانم «پُلی سایر» قرار گرفت. عمه پُلی زن چاق و میانسالی بود...
بخوانید -
۶ خرداد
قصه مصور کودکانه: ملکه برفی / آینه شیطانی
روز و روزگاری شیطان به فکر بازی پلیدی افتاد. آینهای جادویی ساخت که زیباییهای جهان را زشت نشان میداد. اگر تصویر گلسرخی در این آینه شیطانی میافتاد، بلافاصله پژمرده میشد
بخوانید -
۵ خرداد
داستان مصور کودکانه: پسر جنگل / موگلی، باگیرا و بالو
روزی پلنگ مهربانی به اسم باگیرا صدای عجیبی شنید. صدا از رودخانه میآمد. وقتیکه باگیرا به آنجا رفت، روی آب، قایقی کوچک و شکسته دید. توی قایق سبدی بود
بخوانید