یک روز نخودی برای کار پیش ارباب روستا رفت اما ارباب به نخودی توهین کرد و نخودی که حسابی عصبانی شده بود به همراه دوستش به صحرا رفت و آنجا با ملکه مورچه ها آشنا شدند. ملکه مورچه ها قول داد یک روز به نخودی کمک کند ...

ماجرای یک روز بازی و شادی کودکان در پارک - مارتین و ژان به همراه خانواده خود به پارک می‌روند و با انواع و اقسام وسایل بازی و تفریحات پارک، بازی می کنند و خوش می‌گذرانند...

مارتین و ژان در خانه تنها بودند. مامان هم به شهر رفته بود. آن دو تصمیم می گیرند خانه را مرتب کنند تا وقتی مادر آمد حسابی خوشحال شود. بعد یادشان آمد که امروز روز مادر است. برای همین، هدیه‌ای هم برای مامان آماده کردند.

قصه «گل خندان» قصه و مثل درباره راستی و رستگاری و دادن طلب مردم

قصه «نخودی» قصه و مثل درباره زرنگی، ذکاوت و باهوشی

قصه «دوستی مرد رنگرز و مرد سلمانی» قصه و مثل درباره دورویی و تزویر و نفاق

قصه‌ها و مثل‌ها درباره دروغ‌گویی

قصه « راه و بی‌راه » قصه‌ها و مثل‌ها درباره عاقبت حسادت ورزی و حسودی کردن

قصه «روباه حیله‌گر و گرگ طمعکار» + قصه «بزی» درباره عاقبت حرص و طمع

قصه «چغندر تا پیاز، شکر خدا» قصه‌ها و مثل‌ها درباره جود و بخشش