سگ خال‌خالی یه لنگه جوراب داره! اون این جورابو از یه نی‌نی کوچولو کش رفته!

کرم ابریشم کفشش رو گم کرده! وقتی‌که راه می‌ره پاش خیلی‌خیلی درد می‌گیره! کرم ابریشم رفت پیش آقای عنکبوت و گفت: آقای عنکبوت! می‌شه یک کفش به من قرض بدید؟

اون نی‌نی کیه؟ اون نی‌نی می‌تونه راه بره! دقیقاً مثل من!

اون روسری نارنجی کیه؟ اون مال مامانه! این پیراهن آبی مال کیه؟ مال باباست!

لیا یک دختر رؤیاپردازه! اون وقتی توی آسمون نگاه می‌کنه، ابرها رو معمولی نمی‌بینه! به جاش، لیا قوهایی رو می‌بینه که دارن پرواز می‌کنن، ماهی‌هایی که می‌پرن و گوسفندهایی که می‌دون!

مامانم منو خیلی دوست داره! اون همیشه حسابی کار می‌کنه و من ازش کلی چیز یاد می‌گیرم! وقتی مامانم آشپزی می‌کنه، منم ازش آشپزی یاد می‌گیرم!

یک آدم فضایی توی خونه‌ی ماست! من مطمئنم که بهمون حمله کرده! رنگ دیوارها داره عوض می‌شه! حتماً کار آدم فضاییه! هوا داره گرم می‌شه! حتماً کار آدم فضاییه!

کوما کوآلا و کانی کانگورو، مانی مورچه‌خوار، خانم شترمرغ و آقای والابی دورهم جمع شده بودن! اونا می‌خواستن یک‌چیزی رو جشن بگیرن!

اول صبح که نور خورشید از پنجره به داخل می‌تابه، من بیدار میشم و با خوشحالی میگم: دنیای زیبا، من تو رو خیلی دوست دارم!

روزی روزگاری در سرزمین زیبایی در چین، امپراتوری زندگی می‌کرد که اگرچه پیر بود، ولی مرد خوب و مهربانی بود و مردم سرزمینش دوستش داشتند. امپراتور از حکومتش راضی بود؛ اما تنها چیزی که اوقاتش را تلخ می‌کرد...