اینجوری که نمیشود دست روی دست بگذارم و بنشینم. باید بروم فلک را پیدا کنم و از او بپرسـم سرنوشـت مـن چیسـت، برای خودم چارهای بیندیشم.
بخوانیدMasonry Layout
قصهی آدی و بودی / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
یکی بود، یکی نبود. مردی بود به اسم «آدی» و زنی داشت به اسم «بودی». روزی آدی به بودی گفت: بودی!
بخوانیدافسانهی آه / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
یکی بود، یکی نبود. تاجری بود، سه تا دختر داشت. روزی میخواست برای خریدوفروش به شهر دیگری بـرود، بـه دختـرهـایش گفت: هر چه دلتان میخواهد بگویید برایتان بخرم.
بخوانیدداستان کوتاه پوست نارنج / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
آری گناه من بود. گناه من بود که مجبور شدم روز جمعه در شهر بمانم. شاید هم گناه زن قهوهچی بود که دلدرد گرفته بود.
بخوانیدداستان کوتاه عادت / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
این معلم ما مثل اکثر آدمها که میخواهند نان بخورونمیری داشته باشند، نبود. میخواست ترقی کند، بیش از توقع دیگران.
بخوانیدقصهی بینام / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
زنک کاسهای آش کشک با یکتکه نان بیات جلو شوهرش گذاشت و گفت: بگیر کوفت کن! اینو هم با هزار مصیبت تهیه کردهام.
بخوانیدافسانهی تلخون / قصههای تلخون نوشته: صمد بهرنگی
تلخون به هیچیک از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگ، ماه سلطان، ماه خورشید، ماه بیگم، ماه ملوک و ماه لقا، شـش دختـر دیگر مرد تاجر، هر یک اداواطوارهایی داشت،
بخوانیدداستان پهلوانی کوراوغلو و کچل حمزه / نوشته: صمد بهرنگی
چند سال پیش در آذربایجان پهلوان جوانمردی بود به نام «کوراوغلو». کوراوغلو پیش از آنکه به پهلوانی معـروف شـود، «روشـن» نـام داشت.
بخوانیدداستان ۲۴ ساعت در خوابوبیداری (تهران 1347) / قصههای صمد بهرنگی
بعضیها خیال میکنند آن قدیمها دنیا گل و بلبل بوده و حالا بد شده است. ما که آن وقتها نبودیم. اما صمد بهرنگی بوده و اوضاع فقر و ثروت در شمال و جنوب «طهران» را خوب به تصویر کشیده! قصهها که فقط برای سرگرمی نیستند!
بخوانیدداستان یک هلو و هزار هلو / قصههای صمد بهرنگی
این قصه، قصه یک درخت هلوست. درخت هلویی که دلش گرفته و دلش نمیخواهد به باغبان هلو بدهد. چرا؟ قصهاش مفصل است. خودتان بخوانید.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر