میمون کوچولویی در بیرون خانهاش، درست جلوی در خانه، یک درخت سیب کاشت. چند سال بعد، درخت سیب به ثمر رسید و پاییز که شد، عطر سیبهای درختش به هوا برخاست. میمون چند سیب که میخورد، از خوشحالی بالا و پائین میپرید
بخوانیدMasonry Layout
داستان کودکانه پیش از خواب: ژولی و حلزون ها / تنبلی خیلی زشته
هوا روشن شده بود. مادر، چند بار «ژولی» را صدا کرد و از او خواست که از خواب بیدار شود و خود را برای رفتن به مدرسه آماده سازد؛ اما ژولی کوچولو که اصولاً دختر تنبلی بود، خودش را لای لحاف بیشتر پیچید و خوابید.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت بلوط بیمار + متن فارسی قصه / مراقب درخت ها باشیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 56#
آن روز صبح، خرس کوچولو و بچه راکون داشتند باهم تو جنگل کنار درخت بلوط بازی میکردند که یکدفعه از زیر پای خرس کوچولو، یه صدایی اومد. یه صدای بلند مثل (بچهها!) خرش خرش.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: تولد خال خالی + متن فارسی قصه / نتیجهی همفکری و همدلی و اتحاد / قصهگو: خاله مریم نشیبا 55#
روز تولد هاپوی قصهی ما بود: هاپو خالخالی خانم مرغه و آقا خروسه و جوجه فسقلی و پیشی سفیده و خاله اردکه داشتند پنجتایی باهم میرفتند جشن تولد هاپوی خالخالی. تو دست هرکدامشان هم یک جعبه هدیه بود که توش، بله! که توش یه چیزهایی خوشگل خوشگل بود.
بخوانیدداستان کودکانه: نمیخواهیم مادر فقط از ما نگهداری کند / همه باید کارشان را درست انجام دهند
«شیاومی» یک پرندهی زیبا داشت. هرروز به مهدکودک که میرفت، پرندهی کوچولویش نیز همراه او میرفت و کنار پنجره مینشست.
بخوانیدداستان کودکانه: سنجاقک و قورباغه / به جانوران و جانداران مفید آسیب نرسانیم
آن روز، وقتیکه خورشید داشت در پشت کوهها پنهان میشد، سنجاقک کوچولو بهطرف برکهی آب به پرواز درآمد. درحالیکه با دو چشم قلمبیده و درشتش به آب داخل برکه زل زده بود، فریاد زد: «آهای قورباغه، قورباغه کوچولو، من اینجا هستم!»
بخوانید2 قصه صوتی کودکانه: روباه ماهیگیر + سلطان پیر و گرگی + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 57#
زمستان بود و هوا سرد. همهجا پر از برف و یخ. آقا گرگه هرچه اینطرف و اون طرف گشت، غذایی پیدا نکرد. خیلی گرسنهاش بود. در این موقع، آقا روباهه را دید که تعداد زیادی ماهی گرفته بود و با خودش میبرد.
بخوانیدداستان کودکانه: وقتی خانه ی قرمز را آب برد / با اتحاد و همدلی، مشکلات حل میشود
خرگوش سفید کوچولو یک خانهی قشنگ چوبی درست کرد. دیوارههای خانه به رنگ قرمز بود و پنجرههای نارنجی آن نیز بسیار زیبا و باسلیقه رنگآمیزی شده بودند. همهی همسایههای خرگوش کوچولو گفتند: «آه، چه خانهی زیبایی!»
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: عروسک آهنی و عروسک چوبی / دلیل خوب بودن، قلب مهربان است، نه ظاهر زیبا
عروسک آهنی از جنس فلز است و عروسک چوبی نیز از جنس چوب. قد آنها دقیقاً به یک اندازه بود و دوستان خیلی خوبی برای هم بودند. یک روز آنها تصمیم گرفتند وزنشان را اندازه بگیرند و ببینند کدامیک از آنها سنگینتر است.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: جشن تولد اسب پیر
یک روز، گوسفند کوچولویی از درِ خانهی اسب پیر عبور میکرد. او را دید که دارد تنهی درختی را میجود. با تعجب جلو رفت و از او پرسید: - «آقا اسبه، شما چطور درخت میخورید؟!»
بخوانید