بی خیال شو پدر من، روزه گرفتن من چه نفعی داره؟ نصف شبی پا بشیم غذای سنگین بخوریم و بعد بگیریم بخوابیم ...
بخوانید
مدیر ایپابفا موفقیت 0 3,776
بی خیال شو پدر من، روزه گرفتن من چه نفعی داره؟ نصف شبی پا بشیم غذای سنگین بخوریم و بعد بگیریم بخوابیم ...
بخوانیدمدیر ایپابفا موفقیت 0 323
«هیس! تو اسیر جهان هستی!» این جملهای بود که مدام در سرش میچرخید،
بخوانیدمدیر ایپابفا موفقیت 0 653
یه لحظه به اطرافش نگاه کرد دید داره از نمای دور به جسمش که افتاده گوشه اتاق نگاه میکنه، الآن احساس سبکی داشت.
بخوانیدمدیر ایپابفا موفقیت 0 765
بعد از کلی زدوخورد همهچیز تمام شد، با دست و پایی زخمی و بدنی پر از کبودی پدرش وارد خانه شد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 19,711
گنجشک کوچولو به گنجشک ها سلام کرد ولی کسی جوابش را نداد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای مرزباننامه 0 2,098
روزی بود و روزگاری بود. یک روز یکی از دانشمندان درس حکمت میگفت و درباره عدالت سخنرانی میکرد
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای مرزباننامه 0 2,974
روزی بود و روزگاری بود. یک روز خسرو انوشیروان به تماشای صحرا میرفت و از باغستانی که بر سر راه بود دیدن کرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای مرزباننامه 0 2,571
روزی بود و روزگاری بود، یک پیرمرد دهقان بود که زحمت فراوان کشیده بود و سرد و گرم روزگار بسیار چشیده بود و حاصل عمر او مزرعهای بود پر محصول
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای مرزباننامه 0 3,096
روزی بود و روزگاری بود. یک مرد شتربان شتری بارکش داشت و هرروز بارهای مردم را بار شتر میکرد و به منزل میرسانید و مزدش را میگرفت.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای مرزباننامه 0 1,423
روزی بود و روزگاری بود. یک زاغ بود که در صحرایی منزل داشت و در آنجا یک درخت بزرگی بود که روی تپهای قرار داشت و زاغ در آن لانه گذاشته بود.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر