Classic Layout

داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-قصه‌ی-زبان-حیوانات

قصه‌ آموزنده: زبان حیوانات || قصه‌های مثنوی مولوی

یک روز یک نفر آمد پیش حضرت موسی و گفت: «ای موسی، من سال‌هاست که به تو ایمان آورده‌ام ولی از دین تو سودی نبرده‌ام، امروز آمده‌ام یک خواهش از تو بکنم.» موسی گفت: «خواهشت را بگو، اگر بتوانم برآورده می‌کنم.» آن مرد گفت: «می‌خواهم از خدا بخواهی زبان حیوانات را به من بیاموزد

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-قصه‌ی-مریض-خیالی

قصه‌ آموزنده: مریض خیالی || قصه‌های مثنوی مولوی

یک روز صبح وقتی یکی از شاگردان مکتبخانه‌ی ملا به مکتب می‌رفت دید چند تا از شاگردان مکتبخانه شیخ دارند توی کوچه بازی می‌کنند پرسید: «چرا مدرسه نرفته‌اید؟ گفتند: «جناب شیخ مریضی شده و سه چهار روز مکتب را تعطیل کرده.»

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-قصه‌ی-موسی-و-شبان

قصه‌ آموزنده: موسی و شبان || قصه‌های مثنوی مولوی

یک روز حضرت موسی از راهی می‌گذشت. در کنار راه صدای سوزناکی شنید. وقتی بر اثر صدا رفت در پشت تپه چوپان ساده‌دلی را دید که با خدای خود راز و نیاز می‌کند و می‌گوید: «ای خدای من، اگر بدانم کجا هستی خودم می‌آیم برایت خدمتکاری می‌کنم، موهای سرت را شانه می‌زنم

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-قصه‌ی-حکم-ناحق

قصه‌ آموزنده: حکم ناحق || قصه‌های مثنوی مولوی

یک پیرمرد کم‌بنیه و لاغراندام که خیلی رنجور بود پیش طبیبی رفت و گفت: «حالم خیلی بد است چاره‌ای کن.» طبیب نبض او را گرفت و زبانش را معاینه کرد و پرسید: «دیشب چه خورده‌ای؟» گفت: «هیچ» پرسید: «صبحانه چه خورده‌ای؟» گفت: «هیچ».

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-درس-عملی

قصه‌ آموزنده: درس عملی (طوطی و بازرگان) || قصه‌های مثنوی مولوی

یک بازرگان بود و یک طوطی سخنگو داشت که در قفس گذاشته بود و طوطی با حرف‌های خود، بازرگان را سرگرم می‌کرد. این بود تا زمانی که بازرگان قصد سفر کرد و می‌خواست به هندوستان برود.

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-بی‌عقل-و-باعقل

قصه‌ آموزنده: بی‌عقل و باعقل || قصه‌های مثنوی مولوی

یک روزی بود و یک روزگاری. مردی که از فهم و کمال سهمی داشت و از مال دنیا بهره‌ای نداشت پیاده از شهری به شهر دیگر سفر می‌کرد. در میان راه به یک مرد عرب رسید که شتری داشت و دو جوال بزرگ بر آن بار کرده بود و خودش هم بر بالای دو لنگه بار نشسته بود

بخوانید
داستان-های-آموزنده‌ی-مثنوی-مولوی-سیاست-باغبان

قصه‌ آموزنده: سیاست باغبان || قصه‌های مثنوی مولوی

یک روزی بود و یک روزگاری. در یک روز تابستان سه نفر آدم همفکر و هم سلیقه باهم همراه شدند و گفتند: «چند روزی به یکی از دهات می‌رویم و در سبزه‌ها و باغ‌ها گردش می‌کنیم و گذرانی می‌کنیم.»

بخوانید