شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 181
شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 466
در یکی از روزهای گرم تابستان، شیری با گرازی همزمان به چشمۀ کوچکی رسیدند. در این هنگام بین آن دو، بر سر اینکه کدامیک اول آب بنوشد، نبردی مرگبار درگرفت؛
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 88
شیری عاشق دختر برزگری شد و از او خواستگاری کرد. برزگر نه دلش میآمد دخترش را به جانوری وحشی بدهد و نه جرئت مخالفت داشت؛
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 121
روزی شیری و آدمی همسفر شدند. آن دو همچنان که راه میرفتند لاف میزدند و به هم فخر میفروختند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 70
روباهی از رودخانهای میگذشت اما به گودالی عمیق غلتید و هر چه کرد نتوانست خود را از آن بیرون بکشد. در این حال، روباه علاوه بر تمام عذابهایی که میکشید، از زالوهایی که به او چسبیده بودند نیز رنج میبرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 101
شیری در شکار با الاغ و روباهی شریک شد. وقتی به قدر کافی شکار کردند، شیر از الاغ خواست تا آنها را تقسیم کند. الاغ آنچه را شکار کرده بودند به سه قسمت مساوی تقسیم کرد
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 244
خر و روباهی باهم متحد شدند و به شکار رفتند. وقتی شیری سر راه آنها ظاهر شد، روباه بوی خطر را احساس کرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 66
شیری با خرسی بر سر تصاحب آهوبرهای دعوایشان شد. آن دو چنان به جان هم افتادند و چنان یکدیگر را زدند که هر دو نیمهجان از حال رفتند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 61
ماهیگیری تور خود را از دریا بیرون کشید و ماهیان درشت بسیاری را که در آن گرفتار آمده بودند، روی زمین ریخت.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 155
کلاغی روی شاخۀ درختی نشسته بود و تکه پنیری را که دزدیده بود، به منقار داشت. روباهی او را دید و تصمیم گرفت پنیر را از چنگ او درآورد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر