Classic Layout

در مدرسه

در مدرسه: داستان آموزشی کودکان || برای مدرسه رفتن آماده بشیم!

اسم این دختر، سارا است. سارا دختر خوبی است. او دلش می‌خواهد که هر چه زودتر بزرگ شود و به مدرسه برود. چون مدرسه را خیلی دوست دارد. مادر و پدرش دربارۀ مدرسه برای او حرف‌های زیادی گفته اند. او می‌داند که در مدرسه می‌تواند درس بخواند و باسواد شود.

بخوانید
داستان کودکانه آموزنده مهارت اجتماعی به کودکان در فصل بهار (11)

فصل بهار: داستان آموزشی کودکان || مراقب گل‌ها و پرنده‌ها باشیم!

اسم این دختر، سارا است. سارا فصل بهار را خیلی دوست دارد. او در فصل بهار، بیشترِ وقت‌ها با مادر و پدرش به دشت می‌رود. آنجا پر از گل‌های خوش رنگ و پروانه‌های قشنگ و رنگارنگ است. او گردش در دشت و بازی با پروانه‌ها را خیلی دوست دارد.

بخوانید
عادت‌های خوب: داستان آموزشی کودکان || چطور مرتب و منظم باشیم؟ 1

عادت‌های خوب: داستان آموزشی کودکان || چطور مرتب و منظم باشیم؟

اسم این پسر، سامان است. سامان پسر خیلی خوب و تمیزی است. مادر و پدرش از او راضی هستند. سامان وقتی از خواب بیدار می‌شود، تختش را مرتب می‌کند. چون دوست ندارد روی تختش نامرتب و به‌هم‌ریخته باشد.

بخوانید
داستان کودکانه آموزنده مهارت اجتماعی به کودکان مهربانی با کوچکترها (11)

مهربانی با کوچک‌ترها: داستان آموزشی کودکان || چطور از بچه‌ها مراقبت کنیم؟

اسم این دختر، سارا است. سارا دختر خیلی خوبی است. او یک خواهر کوچولو دارد. اسم خواهر سارا، سحر است. سحر دو سال دارد. سارا با سحر خیلی مهربان است. او سحر را خیلی دوست دارد. خیلی هم مراقب او است.

بخوانید
داستان آموزنده کودکان: امام جعفر صادق (ع) || کودکیِ یک بزرگ 2

داستان آموزنده کودکان: امام جعفر صادق (ع) || کودکیِ یک بزرگ

امام زین‌العابدین (ع) در خانه‌ی خود، در مدینه منتظر بود. فرزندش، محمد، در سفر بود و عروسش، اُم فَروَه، در حال زایمان. دلش می‌خواست که همسرش در آن روز که هفدهم ربیع‌الاول سال هشتادوسه ی هجری بود از راه می‌رسید، به او دلداری می‌داد

بخوانید
کتاب داستان آموزنده برای خردسالان گنجشکک (7)

گنجشکک: داستان آموزنده برای خردسالان

گنجشکک، گنجشک کوچولویی بود که در بالای درختی زندگی می‌کرد. گنجشکک صبح تا غروب از این درخت به آن درخت و از سر این بوته به سر آن بوته می‌پرید و از میوه‌ها و دانه‌ها و حشراتی که پیدا می‌کرد می‌خورد.

بخوانید
کتاب داستان آموزنده اردشیر و درخت زندگی (7)

داستان آموزنده: اردشیر و درخت زندگی || داستانی از مثنوی معنوی

روزی بود و روز گاری، شهری بود و شهریاری، شهریاری که همیشه آرزو داشت عصرش جاویدان باشد و تا آخر زمان جوان و سالم بماند و پادشاهی کند. یک شب که اتفاقاً شب یلدا هم بود پادشاه، دانشمندان و حکیمان را به قصرش دعوت کرد تا شب‌نشینی کنند

بخوانید