Classic Layout

قصه-عامیانه-ارمنی--روباه-بی-دم

قصه ارمنی روباه بی دم || رخدادهای دنیا با هم ارتباط دارد

در قصبه‌ای و در سرزمینی -که خود هر نامی مایل هستید بر آن بگذارید- پیرزنی به سر می‌برد که از مال دنیا تنها بزغاله‌ای داشت. روزی بز خود را دوشید و ظرف شیر را روی زمین گذاشت و خود به جنگل مجاور رفت تا مقداری سوخت جمع کند تا به‌وسیله آن آتش روشن کرده و شیر را بجوشاند.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-ماهی-سخنگو

قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو || پاداش کار نیک

قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو به نام خدا مردی فقیر در دهی دوردست به سر می‌برد که کارش حمل ماهی‌های یک ماهیگیر بود و در عوض این شاگردی، روزی چند عدد ماهی دریافت کرده و به خانه می‌برد و همسرش آن‌ها را کباب می‌کرد و می‌خوردند. روزی مرد ماهیگیر ماهی …

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-مالک-و-کارگر

قصه عامیانه ارمنی مالک و کارگر || چاه مکن بهر کسی

در روزگاران گذشته دو برادر به سر می‌بردند که بیش‌ازحد فقیر بودند. روزی برادر بزرگ‌تر مصمم شد که کاری به‌عنوان پیشخدمت پیدا کند تا بتواند روزی خود را بگذراند. به همین جهت نزد مرد ثروتمندی رفت و گفت که قصد دارد پیشخدمت بشود.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-یک-قطره-عسل

قصه عامیانه ارمنی: یک قطره عسل || ریشه جنگ‌های بی‌حاصل

روزی مردی دهاتی به ده مجاور رفت. چوب‌دستی خود را بر دوش نهاده و سگ پاسبان کوچکش هم به دنبالش درحرکت بود. آن مرد وارد دکان ده همسایه شده و به دکان‌دار گفت: روزبه‌خیر همسایه، من قدری عسل می‌خواهم و آیا شما عسل خوب دارید یا خیر؟

بخوانید
قصه کودکانه پیتر پان پیتر پن (13)

قصه کودکانه پیتر پان در سرزمین افسانه‌ای

در دوردست‌ها، منطقه‌ای به نام «سرزمین افسانه‌ای» وجود دارد که خورشید همیشه در آنجا می‌درخشد و آسمانش همواره آبی است. در این سرزمین هیچ‌کس پیر نمی‌شود و قهرمان داستان ما «پیتر پان» به همراه پری بال‌دار کوچکش «تینکِربِل» در آنجا زندگی می‌کند.

بخوانید
قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو (13)

قصه کودکانه پری دریایی و وال کوچولو || نهنگ کوچولو گم شده

یک روز آریل و فلاندر در زیر دریا دنبال اشیاء قدیمی می‌گشتند. ناگهان فلاندر ایستاد و گفت: «آریل تو صدایی نشنیدی؟» آریل پرسید: «چه صدایی؟» فلاندر به یک موجود خیلی بزرگ که در حال گریه کردن بود اشاره کرد و گفت: «مثل این!»

بخوانید
قصه کودکانه پری جنگل || ماجرای دختری در جنگل 1

قصه کودکانه پری جنگل || ماجرای دختری در جنگل

در روزگاران قدیم و در سرزمینی دور، مرد ثروتمندی به نام «اردشیر خان» با داشتن سه فرزند دختر، در حسرت پسری می‌سوخت. فرزند چهارم او که به دنیا آمد، بازهم دختر بود. اردشیر خان چنان خشمگین و عصبانی گشت که قسم خورد تا هنگامی‌که نفس می‌کشد، روی دخترش را نبیند.

بخوانید
قصه کودکانه ننه سرما و شهر خواب‌زده (13)

قصه کودکانه ننه سرما و شهر خواب‌زده || چشم انتظار بهار

زمین، سرد و یخ‌زده بود. هنوز یک گل بنفشه هم روی آن دیده نمی‌شد. ننه سرما کوله بارش را زمین گذاشت و به دوردست‌ها نگاه کرد. می‌خواست برود؛ اما خبری از بهار نبود. با پنجۀ پا آرام به زمین ضربه زد و گفت: «بیدار شو، من باید بروم.»

بخوانید