Classic Layout

قصه-کودکانه-فیل-کوچولویی-که-فکر-می‌کرد-بزرگ-‌شده

قصه کودکانه: فیل کوچولویی که فکر می‌کرد بزرگ ‌شده || بی خبر، خانه را ترک نکنید!

«فیل کوچولو» فیل باادب و مهربانی است که با پدر و مادرش در جنگل بزرگ و سرسبزی زندگی می‌کند. فیل کوچولو و پدر و مادرش هرروز صبح از میان درختان و علف‌های بلند جنگل می‌گذرند و کنار دریاچه‌ی آرام و زیبایی می‌رسند.

بخوانید
قصه-کودکانه-یک-هدیه‌ی-زیبا

قصه کودکانه: یک هدیه‌ی زیبا || به یکدیگر هدیه بدهیم!

نزدیک یک دهکده‌ی قشنگ، پسر کوچولوی زبروزرنگی با مادربزرگ مهربانش زندگی می‌کرد. اسم این پسر «نمکی» بود. نمکی مثل اسمش خیلی‌خیلی بانمک بود. مادربزرگ و همه‌ی مردم دهکده او را دوست داشتند. چون نمکی پسر مهربان و باادبی بود.

بخوانید
قصه-کودکانه-لبخند-بزن-نهال-کوچک!

قصه کودکانه: لبخند بزن نهال کوچک! || همیشه شاد و امیدوار باشید!

باغ قشنگ و باصفایی بود که درختان بلند و زیادی، با تنه‌های محکم و قوی داشت؛ درخت‌هایی که میوه‌های خوشمزه می‌دادند مثل: درخت گیلاس، درخت سیب، درخت هلو و درخت آلبالو. این باغ درخت‌های دیگری هم داشت که میوه نمی‌دادند، اما سبز و خرم بودند

بخوانید
قصه-کودکانه-جیرجیرک-کوچولو

قصه کودکانه: جیرجیرک کوچولو || هرکسی را بهر کاری ساختند.

جیرجیرک چشم‌های کوچولو و قشنگش را باز کرد و دید وقتش شده، موقع جیرجیر کردن است. جیرجیرک کوچولو همین‌که می‌دید خورشید خانم می‌رود تا بخوابد، می‌فهمید که شب شده و موقع جیرجیر کردن است.

بخوانید