این خبر آخر مثل عکسی است که از آلبومی درش آورده باشم: نشسته، تکیه داده به دیوار، با کتی که روی دستش انداخته بود.
بخوانیدBlog Layout
داستان کوتاه: حریف شبهای تار / نوشته: هوشنگ گلشیری
شب پنجم بود که باز توی خواب شنیدم کسی حرفی زد. وقتی بلند شدم، دیدم باز اختر یادش رفته چراغخواب را روشن کند.
بخوانیدداستان کوتاه: انفجار بزرگ / نوشته: هوشنگ گلشیری
میگویم، چرا یکی زنگ نمیزند بگوید: «فضلالله خان، اولین دندان پسرم، کیومرث، همین امروز صبح نیش زد»؟
بخوانیدداستان کوتاه: نقاش باغانی / نوشته: هوشنگ گلشیری
شش نفر بودیم: من و زنم و دو بچه و دایی بچهها و زنش، مهری، که هفتماهه آبستن بود. میرفتیم طرفهای اَلَموت.
بخوانیدداستان کوتاه: دست تاریک، دست روشن / نوشته: هوشنگ گلشیری
گفتند: دو بار است آقایی تلفن میکند، اسمش را هم نمیگوید. گفتم: اگر باز تلفن کرد، اسمش را بپرسید. خاور، دختر بزرگم، گفت: من که رویم نمیشود.
بخوانیدداستان کوتاه: خانه روشنان / نوشته: هوشنگ گلشیری
از وقفهای که در چرخش کلید پیش آمد فهمیدیم خودش است. این را بعد جاکلیدی و در بارها برایمان گفتهاند.
بخوانیدداستان کوتاه: شرحی بر قصیده جَمَلیه / نوشته: هوشنگ گلشیری
از خواب بیدار شده و نشده صدای زنگها را شنیدم، انگار هنوز خواب بودیم. نه، همان صدای آشنای زنگوله بود که زنجیروار میزد.
بخوانیدداستان کوتاه نقشبندان / نوشته: هوشنگ گلشیری
وقتی رسیدیم در خم روبهرو زنی سوار بر دوچرخه میگذشت. هنوز هم میگذرد، با بالاتنهای به خط مایل، پوشیده به بلوز آستینکوتاه و سفید.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده خانم زیبا (درخشان)
قصه تصویری کودکانه شاهزاده خانم زیبا
بخوانیدقصه صوتی کودکانه دماغ فیل / با صدای مریم نشیبا
فیل داشت با خرطومش آب می کشید که صدای خنده ی بلندی را شنید. فبل گربه ای را دید که بالای درخت نشسته بود و داشت به دماغ فیل می خندید.
بخوانید