با سلام گرم آفتاب*** صبح پا شدم ز خواب
بخوانیدBlog Layout
شعر کودکانه ” آیینه ” سروده پروین دولتآبادی
سنگ را شکست و بازهم شکست *** همچو خاک نرم سنگ را
بخوانیدشعر کودکانه ” آیینه ” سروده پروین دولتآبادی
امروز بهوقت بامدادان *** آیینه مرا به من نشان داد
بخوانیدشعر کودکانه آیینه سروده پروین دولتآبادی
آیینه پاک و روشن ما خاموش نشسته روی دیوار
بخوانیدشعر کودکانه آیینه سروده پروین دولتآبادی
کودکی تندخوی و بیآرام روی دیوار خط کشید و گذشت
بخوانیدشعر کودکانه ” خدا ” سروده پروین دولتآبادی
به مادر گفتم آخر این خدا کیست که هم در خانه ما هست و هم نیست
بخوانیدداستان کوتاه: زندانی باغان / نوشته: هوشنگ گلشیری
سلام، ناصر جان! نامهات رسید. خوشحالمان کرد. ممنون که یاد ما کردی. ما هم خوبیم، هستیم، اینجاییم. یکجایی است شبیه ماسوله، یا همان باغان خود من؛
بخوانیدداستان کوتاه: آتش زردشت / نوشته: هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعه خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیرسیگاری.
بخوانیدداستان کوتاه: بانویی و آنه و من / نوشته: هوشنگ گلشیری
هوا که تاریک شد، برگشتم. وقتی در را باز کردم، دیدم زنی روبرویش نشسته است. هِلویی گفتم و سری تکان دادم.
بخوانیدداستان کوتاه: زیر درخت لیل / نوشته: هوشنگ گلشیری
درخت عجیبی است لیل. ساقههاش همه به شکل ریشه، رشتهرشته، در خاک فرو رفتهاند و گاهی هم چند ریشه گرهخورده مثل کندهای یا تختهسنگی از تنه آن آویختهاند.
بخوانید