Blog Layout

قصه شب کودک‌: دوستانِ دفتر نقاشی || هر ابزاری فایده ای دارد

قصه-شب-کودکانه-دوستانِ-دفتر-نقاشی

داستان شب: روزی از روزها مداد و مدادتراش و دفتر نقاشی باهم دوست شدند. دفتر نقاشی بزرگ‌تر از مداد و مدادتراش بود و آن‌ها کوچک‌تر بودند و کمتر می‌دانستند که چه‌کار بکنند و چه‌کار نکنند.

بخوانید

قصه شب کودکانه‌: دوستی شتر و روباه || کی از همه زرنگتره؟

قصه-شب-کودکانه-دوستی-شتر-و-روباه

داستان شب: روزی روزگاری روباهی برای پیدا کردن غذا از لانه‌اش بیرون آمد. او نگاهی به این‌طرف و آن‌طرف انداخت و با خودش گفت: «امروز باید تا می‌توانم مرغ و خروس بگیرم. امروز می‌خواهم به‌اندازه‌ی چند روز غذا جمع کنم.»

بخوانید

قصه شب کودکانه‌: سیب و خرگوش و زرافه || همدیگر را قشنگ صدا بزنیم

قصه-شب-کودکانه-سیب-و-خرگوش-و-زرافه

داستان شب: روزی روزگاری خرگوشی که لانه‌اش نزدیک جنگل بود به راه افتاد تا غذای خوش‌مزه‌ای پیدا کند. او نمی‌خواست مثل هرروز هویج بخورد. این بود که به راه افتاد تا یک درخت سیب پیدا کند.

بخوانید