Blog Layout

قصه‌های مُلستان: عاقلانه || نسل بی‌سواد و بی‌مهارت، نسل سوخته است

قصه‌های مُلستان: عاقلانه || نسل بی‌سواد و بی‌مهارت، نسل سوخته است 1

دو عاقل در راهی می‌رفتند. یکی از آن‌ها مسافتی جلوتر بود و آهسته می‌رفت. دیگری از دنبال می‌آمد و تندتر می‌رفت. وقتی به هم رسیدند آن که رسیده بود سلام کرد و آن‌که مانده بود جوابش را داد.

بخوانید

قصه‌های مُلستان: مردی که یکی را دوتا می‌دید || گناه دوبرابر

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-مرد

مردی بود که چشمش «اَحوَل» [لوچ] بود یعنی یکی را دو تا می‌دید و از بس به این علت در کار خود اشتباه می‌کرد کار مرتبی به او نمی‌دادند. در شمردن اشتباه می‌کرد، در راه رفتن اشتباه می‌کرد

بخوانید

قصه‌های گلستان: سفر تجربه || سرانجام تربیت نادرست و لوس کردن بچه

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-سفر

پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آن‌ها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.

بخوانید

داستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بی‌فایده و لهو و لعب

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-لوط

این داستان، حکایت سرگرمی‌های بی‌فایده و لهو و لعب‌های بی‌ارزشی است که امروزه در شبکه‌های اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علی‌آباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.

بخوانید

قصه‌های گلستان:تاثیر هم‌نشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-هم‌

دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخ‌ها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند

بخوانید

قصه‌های گلستان: داستان سه گاو و فریب روباه | عاقبت نفاق و دودستگی

قصه-هاي-گلستان-و-ملستان-فري

یک روز روباه آمد پیش شیر و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمی‌شود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟» شیر گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخورده‌ام.

بخوانید