Blog Layout

قصه کودکانه یک مزرعه، یک گنجشک || به جانداران آسیب نرسانیم

قصه کودکانه عربی یک مزرعه، یک گنجشک (9)

توتو یک سِهره است. سِهره نوعی پرنده از انواع گنجشک‌ها می‌باشد. توتو مثل بقیۀ گنجشک‌ها در آشیانه‌ای که از علف‌های خشک کوچک گیاهان بر روی شاخه یکی از درختان مزرعه ساخته، زندگی می‌کند.

بخوانید

قصه کودکانه پیراهن سفید و آفتاب برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-پیراهن-سفید-و-آفتاب

روزی از روزها خانم یک خانه‌ی کوچولو لباس‌هایی را که شسته بود، بُرد و روی طناب پهن کرد. بعد به آن‌ها گیره زد که باد از روی طناب پایینشان نیندازد. لباس‌ها که تمیز و شسته شده بودند، شادی کردند و سروصدا به راه انداختند. برای چی؟ برای اینکه آن‌ها پاک و تمیز شده بودند.

بخوانید

قصه کودکانه کفش‌های دختر کوچولو برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-کفش‌های-دختر-کوچولو

قصه کودکانه: روزی از روزها مادر یک دختر کوچولو برای او یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ آن‌قدر قشنگ که نگو و نپرس. کفش‌های دختر کوچولو دو تا کفش بنددار بود با رنگ زرد و قرمز. او تا کفش‌ها را دید گفت: «چه کفش‌های قشنگی! من تا حالا از این کفش‌ها نداشتم.

بخوانید

قصه کودکانه سکه‌ها و قلک برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-سکه‌ها-و-قلک

روزی از روزها دو تا سکه‌ی پنج‌تومانی و ده‌تومانی توی یک اتاق بازی می‌کردند. آن‌ها گوشۀ اتاق این‌ور و آن‌ور می‌رفتند و می‌گفتند و می‌خندیدند. در این وقت پنج‌تومانی به ده‌تومانی گفت: «می‌آیی ازاینجا بیرون برویم؟»

بخوانید

قصه کودکانه ترس از سگ || داستان سیمون و وحشت از سگ

قصه کودکانه ترس از سگ (9)

سیمون و دوستانش توی پارک بودند. داشتند فوتبال بازی می‌کردند و تیم سیمون هم داشت می‌برد. خیلی بهش خوش می‌گذشت. یکی صدایش کرد: «سیمون پاس بده!» درست همان موقعی که سیمون می‌خواست شوت کند، یک سگ بزرگ سیاه رفت وسط زمین و دوید به‌طرف سیمون.

بخوانید

قصه کودکانه ترس از قلدرها || داستان رُزا و زورگوها

قصه کودکانه ترس از قلدرها (6)

رُزا دم در مدرسه با مادرش خداحافظی کرد. همین‌که ماشین مادرش ناپدید شد، یک صدای بلندی شنید که یکی گفت: «خودش است. بگیریدش!» رُزا شروع کرد به دویدن. ولی دیگر دیر شده بود. چهارتا دختر بزرگ دوره‌اش کردند.

بخوانید