مامان مرغه روی تخم مرغهاش نشسته بود! اون حسابی صبر کرده بود تا جوجههای نازش، تخمها رو بشکونن و بیان بیرون!
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه خونهی مامان بزی
روزی روزگاری، در یک دهکدهی خیلی زیبا، حیوانات زیادی در کنار هم با شادی زندگی میکردن! مامان بزی یک خونهی خیلی بزرگ توی این دهکده داشت!
بخوانیدداستان کودکانه اسب آبی شاد
اسب آبی کوچولو، خیلی شاد و خوشحاله! اون میخواد برقصه و شادی کنه! اون روی زمین خاکی می پره بالا و میپره پایین!
بخوانیدداستان کودکانه: شیر کوچولوی پشیمان / روی پوست درختها یادگاری ننویسیم
«توتومی» یک شیر اسباببازی بسیار زیباست. همین امروز صبح از مغازهی اسباببازیفروشی به مهدکودک آورده شده تا با بچهها و سایر اسباببازیها بازی کند و شاد باشد. بدن توتومی خیلی نرم است و از پلاستیک درست شده است.
بخوانیدداستان آموزنده خروس زرنگ / آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود
خروس زیبا و زرنگی روی دیوار نشسته بود و داشت برای خودش آواز میخواند. روباهی از آنجا میگذشت. تا صدای خروس را شنید، ایستاد تا برای گرفتن خروس نقشهای بکشد. روباه نزدیک خروس آمد و گفت: تو چه صدای خوبی داری؛ اما به تو راهی نشان میدهم که صدایت بهتر شود.
بخوانید