سالها پیش، کشتی بزرگی بود که در دریاها میرفت و میرفت و دنبال گنج میگشت. اسم این کشتی مروارید چوبی بود و کاپیتان خرسه به همراه بقیهی دریانوردها این کشتی رو روی دریا بهپیش میبردن.
بخوانیددنیای کودکان
قصه کودکانه قشنگ: هزارپایی که عاشق کفش بود
پاپی هزارپا، مثل بقیه چند تا دونه پا نداشت! اون صدتا پا داشت! و اون عاشق کفش بود! اون عاشق کفشهای قرمز بود! اون عاشق کفشهای آبی هم بود!
بخوانیدقصه کودکانه قشنگ: من بزرگم یا کوچیک؟ / برای بعضی کارها بزرگی، برای بعضی کارها کوچیک
مکس داشت توی حیاط بازی میکرد که خواهرش ماریا رو دید! ماریا داشت دوچرخهسواری میکرد. مکس از ماریا پرسید: ماریا! اجازه میدی منم با دوچرخهی تو بازی کنم؟
بخوانیدداستان کودکانه قشنگ: نقاش کوچولوها
تعطیلات تابستون بود و الکس و آماندا توی حیاط مشغول بازی بودن. توی حیاط کلی سطل رنگ بود! اونجا رنگ قرمز بود و رنگ سفید! رنگ زرد و رنگ آبی! و حتی سطل رنگ سبز!
بخوانید5 قصه صوتی کودکانه: حسن کچل در ده شلمرود + 4 قصهی دیگه / با صدای: خاله مهناز 22#
فهرست قصه های این مجموعه: 1- حسن کچل در ده شلمرود 2- خاله نگار و دختر گلها 3- چقدر رنگ قرمز 4- چمن خاتون و خرس،مار و قناری 5- حاتم طایی و مامور حاکم
بخوانید