دنیای کودکان

قصه کودکانه: یک سگ آبی به نام سگک | با همکاری هم کار کنیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-یک-سگ-آبی-به-نام-سگک

روزی بود. روزگاری بود. در جایی خیلی‌خیلی دور، یک سگ آبی کوچولو به نام سگک با پدر و مادر و بقیه‌ی فامیل‌هایش زندگی می‌کرد. سگک دوست داشت همه‌ی کارها را خودش به‌تنهایی انجام دهد؛ آن‌هم تند تند و باعجله.

بخوانید

قصه کودکانه: خانم قارا و مار || عاقبت دزدی از لانه خانم کلاغه

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-خانم-قارا-و-مار

کلاغی بود که پروبال سیاه و قشنگی داشت. دمش سفید و بلند بود. اسم این کلاغ، قارا بود. خانم قارا بالای درختی لانه داشت. لانه‌ی قارا روی بلندترین شاخه بود. داخل آن را هم با پرهای نرم پوشانده بود. قارا بیشتر وقت‌ها روی شاخه‌ی درختی می‌نشست و قارقار می‌کرد

بخوانید

قصه کودکانه: هفت جوجه اردک | آب‌بازی چقدر خوب است

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-هفت-جوجه-اردک

صبحِ آفتابی و قشنگی بود. هفت تخم اردک آرام‌آرام شروع کردند به ترک خوردن. ناگهان سه جوجه اردک، تخم‌هایشان را شکستند و سرشان را بیرون آوردند. بعد یکی دیگر. خلاصه سه تای آخر هم تخم‌هایشان را شکستند و بیرون پریدند.

بخوانید

قصه کودکانه: عرعرک به دریا می‌رود | دوستی ماهی و خر

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-عرعرک-به-دریا-می‌رود

عرعرک یک الاغ کوچک بود. او دوست داشت به دریا برود و آنجا را ببیند. از حرف‌های صاحبش فهمیده بود که دریا زیاد دور نیست. جای خیلی قشنگی است، پر از آب است. یک روز با خود گفت: «خسته شدم از بس کار کردم. هرروز کار، هرروز کار.

بخوانید